خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

طلبه ها در منابر به قرآن و مفاهیم قرآنی بیشتر توجه داشته باشند

دوشنبه, 21 بهمن 1392 ساعت 10:48
منتشرشده در دیدگاه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

روزهای سه شنبه بنا بوده است روایتی بخوانیم. ما به روایات خیلی توجه می‌کنیم؛ به خصوص در مباحثی که بخواهیم نکتهٔ معنوی و اخلاقی بیان کنیم؛ حتی به روایات که شاید سند معتبری هم نداشته باشند. در مقابل کمتر به قرآن توجه می‌کنیم. قرآنی که مصدر اصلی اسلام محسوب می‌شود. قرآنی که شکی در سندیتش ما نداریم. قرآنی که نه تنها معانی آن، بلکه عین الفاظش وحیانی است. مرتبهٔ قرآن با هیچ کلام دیگری قابل مقایسه نیست. روایات در جای خودش مهم هستند؛ ولی قرآن مهم تر است و بیشتر باید به آن توجه شود. وقتی دوستان در منبر یا جایی می خواهند یک نکتهٔ اخلاقی بگویند سعی کنند از نکته های قرآنی و مطالب قرآنی استفاده کنیم تا مردم هم بیشتر به قرآن توجه پیدا کنند.

در سورهٔ فجر، چند آیه را انتخاب کرده ام. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می‌فرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَن ‏(16) َکلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيم»[1] تعبیر این است که وقتی خدا مبتلا می‌کند. برای هر دو طرف کلمهٔ ابتلا به کار برده شده است؛ چه آن کسی که أکرمه و نعمه و چه آن کسی که قدر علیه رزقه؛  یعنی چه آن کسی که وسعت مال به او داده می‌شود، توسعه مال داده می‌شود و چه آن کسی که دستش بسته می‌شود و در تنگنای مالی قرار می‌گیرد. از هر دو به ابتلا تعبیر کرده است. در واقع این تنگدستی یا آن گشاد دستی، اینکه شخص امکانات برایش فراهم شود یا امکاناتش محدود شود و در تنگنا قرار بگیرد، هر دو یک نوع امتحان و ابتلا است.

در هر دو مورد هم خدا ـ تبارک و تعالی ـ فرموده است که انسان این را به من نسبت می‌دهد؛ یعنی، فیقول ربی أکرمن، ربی أهانن. کسی که وضعش خوب است، می‌گوید: رَبِّی أَکْرَمَن: خدا مرا اکرام کرده است و کسی که وضعش بد است، می‌گوید: رَبِّی أَهانَن: خدا مرا خوار کرده است. اینکه همه چیز در دست خدا ـ تبارک و تعالی ـ است، در جای جای قرآن بر آن تأکید شده است. او است که می‌دهد و می‌گیرد. پس اینکه خداوند ـ تبارک و تعالی ـ فرموده است کَلّا، یعنی چی؟ یعنی مربوط به من نیست؟ من نیستم که می‌دهم؟ من نیستم که می‌گیرم؟ من نیستم که شما را در تنگنا قرار می‌دهم؟ در حالی که در صدر همین آیه فرموده است: إ«ذا ما ابتلاه ربه». هر دو جا نسبت به ربّ داده شده است. حیثیت ربوبیت خدا ـ تبارک و تعالی ـ به گونه ای است که آناً فآناً ما را تربیت می‌کند؛ یعنی به یک سمتی ما را سوق می‌دهد. در «الحمدالله رب العالمین»[2] هم ناظر به همین حیثیت ربوبیت الهی است.

این کلّا نمی‌خواهد بگوید کار، کارِ خدا ـ تبارک و تعالی ـ نیست؛ چون همه چیز کار او است، بلکه اصلاً کاری جز کار خدا ـ تبارک و تعالی ـ در عالم وجود ندارد. این می‌خواهد بگوید کار خدا ـ تبارک و تعالی ـ بی حساب و کتاب نیست. این ابتلا کار او است؛ اما این کار یک حسابی دارد که مرتبط به رفتارهای شما می‌شود. شما یک کاری کردید که قدر علیه رزقه یا أکرمه و نعمه. این شما هستید که «بل لا تکرمون الیتیم و لا تحاضّون علی طعام المسکین».[3] گاهی ما یک وضع خاصی در زندگی پیدا می‌کنیم؛ به خصوص در موارد سختی. مشکلاتی متوجه ما می‌شود. آن موقع یک مقدار دقت کنیم و ببینیم چه کرده ایم که چنین گرفتار شده ایم؛ البته گاهی از اوقات آنچه را که ما در ظاهر گرفتاری می‌بینیم، واقعاً گرفتاری نیست، نعمت است؛ چنانکه می آید: «عسی أن تکرهوا شیئاً و هو خیر لکم و عسی أن تحبوا شیئاً و هو شر لکم».[4] گاهی آنچه را که ما فکر می‌کنیم گرفتاری است، واقعاً برای ما نعمت است. دربارهٔ این مضمون روایت هم وجود دارد. گاهی فقر نعمت است؛ چون اگر به بعضی‌ها ثروت داده شود، گرفتار غفلت و گمراهی می‌شوند. گاهی آن چیزی را که به ما داده شده است و ما فکر می‌کنیم سختی است، در حقیقت نعمت است. بیماری نعمت است؛ چون بعضی‌ها اگر سالم باشند، به ضررشان تمام می‌شود؛ یعنی آن ضرر واقعی و أخروی؛ چون ضرر ناشی از بیماری و سلامت خیلی مهم نیست و مربوط به امور دنیا می‌شود. مهم آن آخر و عاقبت کار است. گاهی یک کسی با یک بیماری نجات پیدا می‌کند. خدا بیماری را به عنوان نعمتی می‌دهد که او نجات پیدا کند. بنابراین وقتی ما مبتلا می‌شویم نگاه کنیم، شاید واقعاً در متنش نعمتی است و اصلاً ما لیاقت غیر از این را نداشتیم.  اگر هم دیدیم نقمت است، باز نگاه کنیم چه کردیم که چنین گرفتار شده ایم. اینکه چه کردیم، خیلی مهم است. گاهی کارهای کوچکی انجام می‌دهیم؛ ولی ضررهای بزرگی می‌بینیم. یکی از چیزهایی که خیلی زود به آدم ضرر می‌زند و خیلی آدم باید از آن بترسد، این است که انسان دل کسی را بشکند. گاهی ما این کار را می‌کنیم، به‌خصوص اگر به ظلم باشد، خیلی اثر دارد و گاهی از روی جهالت است که این اثرش کمتر است. شما نگویید که این همه آدم ظلم می‌کنند و هیچ اتفاق بدی برایشان نمی‌افتد. این معنایش این نیست که خیلی خوب‌اند، بلکه معنایش این است که این‌قدر بد هستند که دیگر خدا ـ تبارک و تعالی ـ در این حد هم ارزش قائل نیست که این ها را در این دنیا گرفتار کند تا بیدار شوند. در حقیقت خدا ـ تبارک و تعالی ـ رهایشان کرده است. این برای ما یک حسن و یک نعمت است که اگر یک وقتی یک کار اشتباهی کردیم، زود ما را مؤاخذه می کنند. اگر زود مؤاخذه شدیم،  معنایش این است که خیلی مورد توجه هستیم؛ به هر حال توجه پیدا کنیم که رفتارهای ما تأثیر دارد و از کنار این رفتارها ساده نگذریم. بیشتر مراقبت کنیم و إن شاء الله مورد توجه خاص تر قرار بگیریم.

نکته دقیق تر این است که در این آیه انسان با قطع نظر از اینکه چه عقیده ای داشته باشد، می گوید: ربی أکرمن. ممکن سؤال شود که بعضی از آدم ها ملحد هستند پس فیقول ربی أکرمن چطور معنا دار است. ممکن است به این سؤال دو جواب دهیم. یک جواب این است آیه به اکثریت نظر دارد که معمولاً یک دین با عقیده ای دارند و خدایی یا یک چیزی را می پرستند. جواب عمیق تر این است که آن ملحد هم به لفظ ملحد است؛ ولی در واقع در کمون جانش و ته دلش ایمان دارد؛ چون فطرتش که از بین نمی رود. ممکن روی فطرت پوشیده شود؛ ولی از بین نمی رود. نقل می کنند ـ نمی دانیم راست است یا دروغ ـ ولی معروف است که وقتی مائو از دنیا می رفت، تعبیر کرده بود که من بسوی خدای خودم بر می گردم با اینکه ظاهراً به نظر می آمد او مارکسیست و ملحد بوده است. این رفتار مائو برای کسانی که در فضاهای مارکسیستی بودند، سنگین محسوب می شد! گاهی هم این الحاد از سر نوعی عناد است و گاهی هم یک حالت بیمار گونه است و  بعضی از افراد نوعی عدم تعادل روحی دارند. برخی از مردم وقتی زندگی به ایشان فشار می آورد، اول به زن و بچه فحش می دهند. در فشار بیشتر به آخوند ها فحش می دهند و می گویند تقصیر این ها است. در فشار بیشتر نعوذ بالله به خدا ـ تبارک و تعالی ـ و پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فحش می دهند. انسان هرچند در ظاهر انکار کند، در باطن و در درون جانش به خدا اعتقاد دارد. آنجا که کشتی به تلاطم می افتد، به یاد خدا می افتد؛ یعنی وقتی در تنگناها قرار می گیرد و به نظرش می آید که هیچ کس نیست، دوباره خدا ـ تبارک و تعالی ـ در فطرتش زنده می شود.

این حیثیت ربوبیت در خداوند ـ تبارک و تعالی ـ غیر از حیثیت خالق بودن، عالم بودن، حکیم بودن و قادر بودن است. فهم ربوبیت الاهی در حد لفظ  آسان است؛ اما درک واقعیتش یک بحث پیچیده است. بحث این است که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ بعد از خلق موجودات این طور نیست که آن ها را رها کرده باشد. در تاریخ علم دو نظریه مطرح می شود که در دوره ای در اروپا مطرح بود: یک نظریه این است که خدا ـ تبارک و تعالی ـ عالم را خلق کرد و قوانینی برای آن قرار داد که این عالم بر طبق آن قوانین اداره می شود و دیگر خدا ـ تبارک و تعالی ـ کاری به این عالم ندارد. نظریهٔ دیگر این است که خدا ـ تبارک و تعالی ـ این عالم را خلق کرد و قوانینی برای آن قرار داد؛ ولی گاهی باید کمی امور عالم را دست کاری کند. اولی خدا ـ تبارک و تعالی ـ را بازنشسته کرده است و دومی هم خدا ـ تبارک و تعالی ـ را  در حد یک ساعت ساز ناشی قرار داده است که گاهی تعمیراتی هم باید داخل ساعت انجام دهد. هیچ یک از این ها درست نیست. نسبت بین خدا ـ تبارک و تعالی ـ و مخلوقاتش هیچ یک این دو نیست. اصلاً خلق این طور نیست که خلق شد و تمام، بلکه خلق عالم آناً فآناً انجام می شود. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ همۀ موجودات را هدایت می کند. این هدایت در موجودات غیر انسان هم معنا دارد. آن ها در این عالم مسیری  دارند که بر طبق غریضه و طبیعتشان کارهایی انجام می دهند و آن مسیر را طی می کنند و به یک منتهایی می رسند. هدایت الهی در مورد انسان همراه با اختیار انسان است؛ یعنی در عین حال که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ آناً و فآناً ما را به جلو می برد، این ما هستیم که آناً و فآناً با انتخاب های خودمان آن جهات را انتخاب می کنیم یا تغییر می دهیم. بنابراین خدا ـ تبارک و تعالی ـ فرموده است اینکه یک عده فقیر می شوند، به این سبب نیست که ما خواستیم به این ها اهانت کنیم، بلکه این ها خودشان کاری کردند که این فقر نتیجه اش بود. این ها به یتیم توجه نکردند؛ به فقرا توجه نکردند؛ محبت مال در جانشان افتاده بود. نکته ای که این آیه می خواهد بیان کند خیلی عمیق تر از این موردی است که آیه بیان کرده است. ذکر این مورد برای این است که فهم مطلب برای عموم ساده باشد. آن نکتهٔ عمیق تر این است که ربوبیت الهی در متن اختیار انسان است. این طور نیست که ربوبیت الهی اختیار را از انسان سلب کند. این انسان است که با اختیار خودش هر آن، از ربوبیت الهی بهره می برد.

باید سعی کنیم این مفاهیم را آن قدر برای خودمان ملموس کنیم؛ آن قدر به زندگی روزمرهٔ خودمان نزدیک کنیم، که آثارش را در زندگی روزمرهٔ خودمان ببینیم. این ها فقط یک سری مفاهیم و الفاظ در قرآن و  روایات نیست. اگر کمی به این ها توجه کنیم، مشمول بعضی از تفضلات الهی خواهیم شد. این طور نیست که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ فقط به همان اندازه که ما خوبیم، نسبت به ما خوبی کند، بلکه  چندین برابر آنچه که شما خوبی می کنید، به شما خواهد داد. آن «عشر أمثالها»[5] یعنی همین. سال ها قبل از استاد عزیزمان حضرت استاد حسن زاده آملی ـ حفظه الله ـ شنیدم و همیشه در ذهن من هست؛ البته ایشان مکرراً این تعبیر را به کار می بردند. می فرموند: شما یک قدم به سوی خدا بردارید، خدا دوان دوان به سوی شما می آید! إن شاء الله ما از این ها باشیم نه از آن ها که در ذیل آیه دارد که آن وقت اگر «کلّا إذا دکت الأرض دکّا دکّا»[6] اتفاق افتاد، تازه به خود بیاییم. آنجا دیگر «و أنی له الذکری».[7] آن روز دیگر آن تذکر چه فایده ای دارد؟ کاری نمی توانیم بکنیم. قبل از اینکه به آنجا برسیم إن شاء الله به این تذکر برسیم تا إن شاء الله مخاطب به خطاب «یا أیتها النفس المطمئنة»[8] شویم.[9]

 


[1] . الفجر، 15.

[2] . فاتحة الکتاب، 1.

[3] . الفجر، 17.

[4] . البقرة، 216.

.[5]  الأنعام، 160.

[6] . الفجر، 21.

[7] . همان، 23

[8] . همان، 27.

[9] . بیانات آیت الله هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در ابتدای دروس خارج فقه و اصول در تاریخ 8/11/92.