خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

آیت الله هادوی ـ دامت برکاته ـ خطاب به طلاب: بیش از کلمات متفکرین و فیلسوفان و حتی روایات، به قرآن توجه کنید.

چهارشنبه, 14 اسفند 1392 ساعت 13:27
منتشرشده در دیدگاه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»[1]

«وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ»[2]

«وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُون‏ »؛[3]

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُون‏ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون‏‏(22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»[4]

من تأکید دارم بیشتر از هر چیز حتی روایت، به قرآن توجه کنید؛ چون دیگر سندیت قرآن هیچ جای بحث و تردید نیست. در مرحلهٔ بعد به روایات و سپس هم کلمات متفکرین و فیلسوفان توجه کنید. برخی از مفاهیمی که در قرآن وارد شده است، به اصطلاح فلسفی قابل تشکیک است؛ یعنی دارای مراتب است. بعضی از این مراتب مصداق بارز آن آیه محسوب می شوند و بعضی دیگر ممکن است در ابتدا به ذهن نیایند؛ ولی در واقع آن ها هم مشمول آیه هستند. این مراتب هم در ناحیهٔ موضوع است، هم در ناحیهٔ حکم؛ یعنی همان طوری که مرتبهٔ غفلت متفاوت می‌شود، به همان تناسب مرتبهٔ جهنم هم متفاوت می‌شود؛ به عبارت دیگر به همان اندازه که ما غافلیم، در جهنم قرار می‌گیریم؛ به عبارت سوم به اندازه‌ای که «قلوب لا یفقهون بها» صدق می‌کند، به همان اندازه هم در جهنم قرار می‌گیریم.

آنچه در ابتدا از این آیه برداشت می شود و یا به تعبیری مصداق بارز این آیه محسوب می شود، کفار هستند. آن ها گرفتار بالاترین مرتبهٔ جهنم هستند؛ در مورد این ها خداوند ـ تبارک و تعالی ـ این گونه تعبیر می کند که این ها ابزارهای ادراکی را دارند؛ ولی این ابزارها کارشان را انجام نمی دهند. چشم دارند؛ ولی آن چیزی را که باید ببینند، نمی بینند. گوش دارند؛ ولی نمی شنوند آن چیزی را که باید بشنوند. قلب دارند؛ ولی آن را که باید، نمی فهمند؛ البته قلب قرآنی نه قلبی که در پزشکی ما بحث می کنیم. قلب قرآنی یعنی آنچه که با آن می فهمیم. در ادامه می فرماید: «أولئک کالأنعام». اینجا نمی خواهد توهین کند. خدا ـ تبارک و تعالی ـ که فحش نمی دهد. این توهین نیست، بلکه بیان این واقعیت است که این ها حقیقتاً به انعام می مانند، بلکه از انعام هم گمراه تر هستند؛ «بل هم أضل»؛ چون اگر انعام در این مرتبه از فهم هستند، ابزار ادرکی شان بیش از این مقدار را اقتضا نمی کرد در حالی که این ها با اینکه ابزار ادراکی شان خیلی بیش از این را اقتضا می کرد، در این حد هستند. «أولئک هم الغافلون»: این ها غافل اند. یک مرتبهٔ این غافلین کفار هستند که در جهنم و در سخت ترین شرایط آن قرار می گیرند.

بعضی از مراتبش ممکن است شامل امثال من هم بشود. گاهی که به حرم فاطمه معصومه ـ سلام الله علیها ـ مشرف می شوم، با خودم می گویم ما در این حرم چه می بینیم؟ سنگ، درب، دیوار و فلز! اگر الآن یکی از انعام اینجا بود چه می دید؟ همین ها را می دید. پس چه فرقی بین من و آن چهارپا هست؟ من همانی را می بینم که او می بیند. بنابراین اگر در زیارت، دیدنمان، شنیدنمان و فهمیدنمان در همان حدی است که اگر چهار پایی را هم می بردند، در همان حد بود، کالأنعام بر من هم صدق می کند، بلکه «أضل»؛ چون آن چهارپا مرتبهٔ فهمش پایین است؛ ولی معصیت هم نمی کند. من که ابزارهای بالاتر از او دارم و توقع این است که بهتر از او بفهمم. فهمم از او بیشتر نیست که هیچ، بلکه معصیت هم می کنم.

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می فرماید: «وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا يَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ»[5] وقتی این ها را به هدایت دعوت می کنی، نمی شنوند. می بینی این ها به تو نگاه می کنند: «تَراهُمْ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ»؛ ولی نمی بینند: «لا يُبْصِرُونَ». ینظرون غیر از یبصرون است. نمی‌بینند یعنی چی؟ یعنی واقعاً پیغمبر را نمی‌دیدند؟ فکر می‌کردند اینجا هیچ کس نیست؟ نه، می‌دیدند که به معنای دیدنی که ما می‌بینیم. این «ینظرون علیه» یعنی اینکه مثل نگاهی که ما می‌کنیم، آن ها هم نگاه می کردند؛ اما «و هم لا یبصرون»؛ یعنی آن بصیرت را نداشتند که بفهمند که او چه دارد و چه حقیقتی به همراه دارد. حال ما واقعاً چقدر بصیرت داریم؟ یکی از آقایان که خدا ـ تبارک و تعالی ـ ایشان را حفظ کند، هم شخصیت فاضلی هستند و هم از نظر اخلاقی شخصیت برجسته و ناشناخته. کمتر کسی ایشان را می‌شناسد. روزی به همراه ایشان خدمت حضرت آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ بودیم. ایشان شاگرد آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ  و استاد بنده بود. ایشان به آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ عرض کرد: آقا دعا کنید ما امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ را ببینیم. آیت لله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ نگاه کرد به ایشان و رفقا هم نشسته بودند و فرمود: آقا شما دیدید. آن آقا خیلی منفعل شد. گفت: کجا؟ کی؟ ایشان فرمود: دیدید؛ اما نشناختید. مقصودم این است که  بعضی از ماها ممکن است در خیابانی، کوچه‌ای، حرمی، روزی، صبحی، شبی، این شهر یا آن شهر، از کنار امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ بگذریم؛ اما نشناسیم. این «تراهم ینظرون إلیک و هم لایبصرون» فقط مال آن زمان نیست؛ مال آن کفار نیست، بلکه مراتب دارد.

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می‌فرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَ لَوْ كانُوا لا يَعْقِلُون‏ »؛[6] این صم و عمی که در قرآن مطرح است، مقصود این نیست که گوش ظاهرش کر است یا چشم ظاهرش کور است! خیر، چشم ظاهرش هم درست است؛ اما «لا یبصرون». نظر می‌کند؛ ولی چیزی نمی‌بیند.

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُون‏ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُون‏‏(22) وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»؛[7] یعنی ای آن هایی که ایمان آوردید، خدا و رسولش را اطاعت کنید و رو بر نگردانید در حالی که می‌شنوید. خدا ـ تبارک و تعالی ـ به مؤمنین احترام گذاشته است و  فرموده است: مثل این هایی نباشید که می‌گویند «سمعنا»: شنیدیم؛ ولی در واقع «لایسمعون»: نمی‌شنوند. بعد می‌فرماید: بدترین جنبدگان کر و لال ها هستند. مقصود این کر و لال و کور ظاهری نیست، بلکه کر و لالی که «ألذین لا یعقلون». عقل در اصطلاح قرآنی عقل حسابگری نیست که شیاطین دارند و خیلی هم خوب دارند، بلکه عقلی است که «عُبد به الرحمان».[8]

آدم باید توجه کند که 30 سال، 40 سال یا 50 سال در کنار نعمت های بزرگی نشسته است؛ ولی نمی بیند و نمی شنود. از جمله نعمت قرآن که همیشه در کنار ما هست؛ ولی ما آن را نمی بینیم؛ نمی فهمیم؛ آیاتش را نمی شنویم. می خوانیم و می شنویم؛ ولی واقعاً آن شنیدنی نیست که باید بر جان ما تأثیر بگذارد. آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ می فرمود: من چه بگویم که اگر بگویم غیر از این گوش، گوش دیگری هم هست که حتی اگر این گوش سنگین باشد، آن گوش می شنود، فضلا هم انکار می کنند. آن ها هم قبول نمی کنند که چنین چیزی هست. ایشان به کسانی که در سطح مرجعیت بودند، فضلاء می گفت. حضرت امام ـ رضوان الله علیه ـ می فرمود: آن حقایقی را که بعضی از اهل معرفت گفته اند، حداقل انکار نکنید. اگر نفهمیدید، بگویید ما نمی فهمیم؛ چون اگر انکار کنید، باب ادراک آن حقایق بر شما بسته می شود.

خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می فرماید: «وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُون‏».اگر خدا ـ تبارک و تعالی ـ می دانست که این ها گوششان را باز کند، برایشان خوب است، این کار را می کرد؛ اما اگر گوششان را باز کند، به جای اینکه گوش کنند، بیشتر گمراه می شوند. خدا ـ تبارک و تعالی ـ برای اینکه این ها بیشتر گمراه نشوند، این ها را در همین سطح نگه داشته است. خدا ـ تبارک و تعالی ـ می‌دانست اگر گوششان را باز کنند، به جای اینکه جذب شوند و مطیع تر گردند، بدتر می شوند؛ «لتولّوا و هم معرضون». اینکه خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به بعضی از ماها توفیق کشف شهودی نداده است، خودش یک نعمت است؛ چون اگر یک یک کشفی یک شهودی، یک روزنه‌ای بر باز می‌شد، یک دفعه رم می‌کردیم و گمان می کردیم دیگر زیر آسمان کبود بهتر از ما وجود ندارد. بعضی از آن هایی که در تاریخ بشر عصیان کردند، همان‌هایی بودند که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به ایشان نعمت های خاصی داد؛ ولی ظرفیتش را نداشتند؛ البته آن هم برای اتمام حجت بود؛ مثل آن داستان قارون که در قرآن آمده است. خیلی از ماها همان حالت را داریم که فکر می‌کنیم که این مثلاً علم مال خود ما است. داستان شیطان از همین مصادیق است.

در آن آیهٔ «لقد زرأنا...» هم این بود که ما این ها را برای جهنم درست کردیم. هم در آیهٔ «لقد ذرأنا...» و هم در آیهٔ « وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ...» خدا کار را به خودش نسبت داده است و این شبههٔ جبری بودن این امور را به ذهن می اندازد. می دانید تفکر جبری یک تفکر غالب در جهان اسلام است. در اسلام از جریان اشاعره و معتزله، معتزلی ها منقرض شده اند. اشاعره جبری و معتزله تفویضی بودند. تقریباً در بین اهل سنت معتزلی نداریم. در واقع معتزلی ها یک فرقهٔ تاریخی هستند. می‌دانید در علوم جدید هم غالباً جبری هستند. تمام نظریات جدید بر اساس جبر است. در این میان  مکتب اهل بیت ـ علیهم السلام ـ  الأمر بین الأمرین را مطرح کرده است که نه جبر است و نه تفویض و  البته فهمش فوق العادة مشکل است و بزرگان هم در تفسیرهایش اشتباه رفتند.

ببینید این ها در فضایی بین اختیار و جبر تحقق پیدا می کند. همان تعبیر روایت که «الأمر بین الأمرین»؛ یعنی از یک طرف ما با اراده‌های خودمان کارهایی را انجام می‌دهیم و از طرف دیگر این اراده‌ها مقهور اراده ای بالاتر است؛ مقهور مجموعهٔ قوانین و ضوابطی است که در عالم وجود دارد که نوعی جبر بر آن ها حاکم است؛ ولی واقعاً این مقدار از مقهوریت باعث نمی‌شود که ما ارادهٔ خود را از دست بدهیم. ما خودمان باید کاری کنیم و دست و پا بزنیم و البته امیدوار باشیم که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ باب را بر ما باز کند. قبل از آن هم باید از خدا ـ تبارک و تعالی ـ بخواهیم که ظرفیتش را به ما بدهد.

آدم‌هایی که با ظرفیت بوده اند خدا به ایشان می‌داده است. ما که دیدیم به این آدم ها داده شد. خدا رحمت کند آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ اصلاً این چیز ها را بروز نمی داد. بعضی از چیزهایی که من نقل می‌کنم، محصول 16 سال است که دائم با ایشان مراوده داشتیم و خدمتشان درس می‌خواندیم و در خانهٔ ایشان رفت و آمد داشتیم. خیلی نادر و آن هم غیر مستقیم چیز هایی را بروز می داند. مثلاً یک وقتی ایشان در درس تفسیر می‌فرمود: می‌خواستم فلان چیز را بگویم؛ اما علامه حلی ـ رضوان الله علیه ـ راضی نبود و من هم دیگر نمی‌گویم؛ یعنی ایشان ارتباطش با آن عوالم، با شخصیت های بزرگ این طوری بود. یکی از رفقا به من می‌گفت یک بار من به ایشان گفتم: حاج آقا من شنیدم که شما 65 بار یا 56 بار حضرت را دیده اید، حاج آقا خندید فرمود: خیلی بیش از این حر ف ها بوده است. یک وقتی بعضی آمدند تا دست ایشان را ببوسند. ایشان دستش را کشید؛ ولی دوباره دستش را برگرداند. بعد همه تعجب کردند که چرا این طوری کردند. بعد فرمودند: من خدمت حضرت حجت ـ عج الله تعالی فرجه ـ رسیدم. خواستم دست حضرت را ببوسم؛ اما حضرت دستش را کشید. گفتم: آقا چرا این طور می کنید؟ حضرت فرمود: تو هم دستت را می‌کشی. بعد آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ  فرمود: آن موقع که من دستم را کشیدم یادم افتاد که حضرت این‌طوری به من فرمود. به همین سبب دوباره دستم را جلو آوردم.

این مطالب به گونه ای بیان می کردند که گویا یک مطلب خیلی معمولی است. من  به بعضی‌ها می‌گویم که فرق ایشان با بقیه در این بود که ایشان دائم دستش را به دیگران نشان می داد و می فرمود: هیچ چیز در این دست ها نیست؛ هیچ خبری نیست! ولی بعضی‌ها دائم به گونه ای رفتار می کنند که شما فکر کنید یک چیزی، یک خبری هست! یک نمایشی اجرا می‌کنند که بالاخره گویا یک خبری هست؛ هرچند خبری هم نیست! به هر حال «لو علم الله...» یک قانون و قاعده است، همهٔ تاریخ  هست. خدا ـ تبارک و تعالی ـ اگر ببیند ما ظرفیتش را داریم، «أسمعنا»: ما را شنوا می کند إن شاء الله.[9]


[1] . الأعراف، 179.

[2] . الأعراف، 198.

[3] . يونس، 42.

[4] . الأنفال، 20 ـ 23.

[5] . الأعراف، 198.

[6] . يونس، 42.

[7] . الأنفال، 20 ـ 23.

[8] . الکلینی، محمد بن یعقوب، الكافي(ط - الإسلامية)، ج ‏1، ص 11.

[9] . بیانات آیت الله هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در دروس خارج فقه و اصول 29/11/92.