خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

خدا ـ تبارک و تعالی ـ همۀ ما را بر اساس لیاقت های خودمان انتخاب کرده است. قدر این انتخاب الاهی را بدانیم.

دوشنبه, 25 فروردين 1393 ساعت 12:46
منتشرشده در دیدگاه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

یکی از مفاهیمی که خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  در قرآن مطرح می‌کند، مفهوم انتخاب الهی است. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  بعضی از افراد را انتخاب می‌کند. در سورهٔ حج آیهٔ 75 خداوند می‌فرماید: «اللَّهُ يَصْطَفي‏ مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ بَصير»:[1] خدا از بین ملائکه و از بین مردم فرستادگانی را انتخاب می‌کند. در داستان موسی ـ علیه السلام ـ وقتی همراه خانواده‌اش حرکت می‌کند و  شب است و هوا سرد، می فرماید: «إِذْ رَأى‏ ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى‏ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى‏»[2]

وقتی وارد آنجا می‌شود، خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می‌فرماید: من تو را انتخاب کردم. در ادامۀ داستان موسی ـ علیه السلام ـ، خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  دوباره به این نکته اشاره می‌کند و می‌فرماید: «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏»؛[3] من اصلاً تو را برای خودم درست کردم. این مفهوم انتخاب الهی؛ یعنی اینکه خداوند ـ تبارک و تعالی ـ بعضی‌ها را انتخاب می‌کند، به انبیاء اختصاص ندارد؛ البته آن ها به تعبیر فارسی که تعبیر خوبی هم هست، برگزیدگان الهی هستند و قطعاً برجسته‌ترین مصادیق انتخاب شده های خداوند ـ تبارک و تعالی ـ هستند. در همان سورۀ حج خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  خطاب به مؤمنین می‌فرماید: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبيكُمْ إِبْراهيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ وَ في‏ هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصير».[4] می فرماید: «هو اجتباکم» خدا ـ تبارک و تعالی ـ است که شما را انتخاب کرده است؛ یعنی هر کسی هر سهمی از ایمان دارد، آن هم در واقع به انتخاب الهی است. خدا ـ تبارک و تعالی ـ است که او را انتخاب کرده است تا مؤمن باشد.

با توجه به استعمالات قرآنی، وحی یک حقیقت دارای مراتب است که مرتبۀ پایینش جمادات را شامل می‌شود و در مرتبۀ بالا حیواناتی مثل زنبور عسل را می گیرد. همین طور می‌آید بالا تا به قلۀ مراتبش  می‌رسد که وحی نبوی و مربوط به انبیاء ـ علیهم السلام ـ است. این اجتباء و  انتخاب الهی هم یک حقیقت دارای مراتب است. به یک معنا همه را خدا ـ تبارک و تعالی ـ انتخاب می‌کند. انتخاب شدن موسی ـ علیه السلام ـ  یک طور است و انتخاب شدن مؤمنین یک طور دیگر. انتخابشان با هم متفاوت است. این میزانی که خداوند آن‌ها را برگزیده است، فرق دارد. گاهی مثل موسی ـ علیه السلام ـ  است که «وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسي‏» می فرماید.[5]

اینجا یک شبهه در ذهن می‌آید که پس خدا ـ تبارک و تعالی ـ همه را انتخاب کرده است و هر کسی همانی است که خدا ـ تبارک و تعالی ـ خواسته است. بالاخره علم خدا ـ تبارک و تعالی ـ با اختیار انسان چگونه سازگار است. خدا ـ تبارک و تعالی ـ می‌داند من در آخر به جهنم می‌روم در حالی که گفته می شود من با انتخاب خودم به جهنم خواهم رفت! این شبهه فقط در فلسفهٔ اسلامی یا در فرهنگ اسلامی مطرح نیست، بلکه در فرهنگ های دیگر هم مطرح است و حتی در بعضی فرهنگ‌ها مثل فرهنگ مسیحی شدیدتر هم مطرح است. آدمی برای اینکه زود از زیر کار رها شود و هر غلطی که دلش می‌خواهد، بکند، زود این حر ف ها را می‌زند که پس همه چیز دست خدا ـ تبارک و تعالی ـ است و من اگر آدم بدی هستم و دروغ می‌گویم، ریا می‌کنم، حسود هستم، همه را خدا ـ تبارک و تعالی ـ خواسته است و من باید همین طوری باشم. این حرف ها برای این است که از بار مسئولیتی که متوجه ما شده است، فرار کنیم. جوابی که به این شبهه داده می‌شود، این است که به یک معنا همۀ این ها کار خدا ـ تبارک و تعالی ـ است. او است که خواسته ما چنین کنیم و چنان بد بگوییم تا بهتر برای جهنم آماده شویم و بهتر بسوزیم! اصلاً هر چه که در عالم هست کار خدا ـ تبارک و تعالی ـ است؛ امادر بحث خودش توضیح دادیم که خدا ـ تبارک و تعالی ـ می‌داند یا به تعبیری علم خدا ـ تبارک و تعالی ـ به این‌ها تعلق گرفته است؛ اما آن گونه ای که هستند و این‌ها به نعت اختیاری بودنشان برای انسان هستند. خدا ـ تبارک و تعالی ـ این امور را با تمام صفاتش از جمله اختیای بودنشان ادراک می کند؛ یعنی خداوند ـ تبارک و تعالی ـ می‌داند من با انتخاب های خودم با رفتارهای اختیاری خودم به جهنم می‌روم و اگر قرار باشد دانش خدا ـ تبارک و تعالی ـ  باعث شود که قدرت انتخاب من از من سلب شود و من مجبور به انجام امور باشم، معنایش این است که علم خدا ـ تبارک و تعالی ـ تبدیل  به جهل شود. بنابراین برای اینکه علم خدا ـ تبارک و تعالی ـ به جهل تبدیل نشود، باید خدا ـ تبارک و تعالی ـ از قبل می‌دانست که من این فعل را با اختیار خودم انجام می‌دهم و بعد از تعلق علم خدا ـ تبارک و تعالی ـ هم همچنان اختیار باقی بماند. این اجتباء و انتخاب الهی هم در متن اختیار باید تفسیر شود است. در زیارت حضرت فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ  خطاب به ایشان چنین تعبیر می‌کنیم: «السلام عليك يا ممتحنة امتحنك الذي خلقك قبل أن يخلقك فوجدك لما امتحنك به صابرة»؛[6]یعنی خدا ـ تبارک و تعالی ـ قبل از اینکه تو را خلق کند، امتحانت کرد و دید تو صابری؛ البته درک حقیقت این معنا کار آسانی نیست. اینکه خدا ـ تبارک و تعالی ـ  ما را انتخاب می‌کند ظرفیتی را در ما می‌بیند که آن ظرفیت منشأ این می‌شود که این چنین انتخابی را انجام می‌دهد و این انتخاب خدا می‌کند به هیچ وجه اختیار را از ما سلب نمی‌کند. حتی  بزرگ‌ترین برگزیدگان الهی که انبیاء هستند و بزرگ‌ترین انبیاء هم که انبیاء اولوالعزم هستند، در متن انتخابشان این گونه نیست که اختیارشان را از دست باشند. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  در همین آیات سورۀ طه در ادمۀ داستان موسی ـ علیه السلام ـ می فرماید: «اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتي‏ وَ لا تَنِيا في‏ ذِكْري (42) اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ (43) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى»[7] و ‏«قالَ لا تَخافا إِنَّني‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى‏ (46)  فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَني‏ إِسْرائيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ (47) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى‏ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى».[8] در حقیقت دائم به این نکته اشاره می‌کند که شماها مسئولیت دارید و بروید این کار را به عنوان یک تکلیف انجام دهید و فلان کار را انجام ندهید. و تکلیف و امر و نهی های الهی همان طوری که همه می‌دانیم به فعل اختیاری تعلق می‌گیرد. در مورد فعل غیر اختیاری که تکلیف معنا ندارد. با یک نوع تسامح در تعبیر عرض می کنم خداوند ـ تبارک و تعالی ـ  می‌دانست ما این ظرفیت را داریم که مثلاً مؤمن باشیم یا در فلان مراتب بالاتر قرار بگیریم، در نتیجه ما را برای این جایگاه انتخاب کرده است و البته اختیار را از ما سلب نکرد و می‌دانست ما با انتخاب و اختیار خودمان به این نقطه باید برسیم و ما اگر با انتخاب و اختیار خودمان و با همت خودمان به این نقطه رسیدیم، باید توجه داشته باشیم که همچنان همهٔ این ها از خدا ـ تبارک و تعالی ـ است؛ اما این از خدا ـ تبارک و تعالی ـ بودن معنایش این نیست که ما هیچ کاری نکنیم و بشینیم و بگوییم خدا ـ تبارک و تعالی ـ خودش می‌داند اگر بخواهد، ما را ببرد بهشت و اگر نخواست، ببرد جهنم! این طور نیست، بلکه من دارم انتخاب می‌کنم و با انتخاب های خودم، در واقع ظرفیت هایی را که در من وجود دارد، به فعلیت می‌رسانم. ظرفیت هایی که من نشناخته ام، ندانستم، توجهی به آن‌ها نداشتم. واقعیت این است که هر چقدر بصیرت ما بیشتر شود، بیشتر متوجه می‌شویم که چقدر ظرفیت هایمان را کم استفاده می‌کرده ایم و چقدر فرصت‌ها و ظرفیت‌ها هست که ما از آن‌ها استفاده نمی‌کنیم. بارها عرض کردم ما سال‌ها در کنار قرآن هستیم و قرآن روی طاقچه خانۀ مان، در کتابخانۀ مان، در حرم حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ  و حتی اینجا در جیب بنده وجود دارد؛ ولی ما با قرآن نیستیم. ما فقط با جسم قرآن با کاغذ و خطوط هستیم. با قرآن بودن این نیست. این مقدار که حتی اگر یک کتاب دیگر  را هم در کنار خود می‌گذاشتیم، به همین مقدار با آن بودیم! مثلاً اگر یک کتاب دعا باشد یک کتاب فقه باشد یا یک کتاب غیر اسلامی را در  جیب خود داشته باشیم، به این مقدار با آن کتاب هستیم. تماس ما با قرآن همان است که در مطرح است؛ یعنی مثلاً وقتی دست به آیه قرآن می‌زنیم، باید  طهارت داشته باشیم؛ البته این مقدار تماس با قرآن را که یک گاوی با گوسفندی هم می‌تواند پیدا کند! ارتباط ما با قرآن در حد ارتباط بهائم با قرآن است! بله ما یک کمی با بهائم فرق داریم؛ چون آن‌ها نمی‌توانند این خطوط را بخوانند؛ ولی ما می‌توانیم بخوانیم. ما با دیگرانی هم که در خیابان هستند همفرق داریم؛ چون آن‌ها می‌توانند بخوانند و معنایش را نمی‌فهمند؛ ولی ما معنایش را هم می‌فهمیم. این ارتباط، ارتباط ضعیف با قرآن است. اینکه ارتباط با قرآن نیست. ما چیزی به حقیقت قرآن راه پیدا نکردیم. اصلاً ما از قرآن مهجوریم. ما مدت‌ها، دهه‌ها در حوزه درس می‌خوانیم؛ ولی اصلاً به این ظرفیت توجه نمی‌کنیم که از قرآن، از این معدن در دست ما استفاده ‌کنیم.

من بارها در این روزها این نکته را عرض کردم که قدر خودمان را بدانیم. این تعبیری که گفتیم در قرآن هست. روایت نیست که بگوییم سندش درست است درست نیست با راوی نقل به معنا کرده است و مراد چیز دیگری است. این حرف‌ها در قرآن راه ندارد. این قرآن همان چیزی است که بر نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ وحی شده است. الفاظش هم از خدا ـ تبارک و تعالی ـ است. آنچه نازل شده است، معنا نبوده است که بخواهیم مثل بعضی‌ها بگوییم یغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ خودشان الفاظ را انتخاب کردند. خدا ـ تبارک و تعالی ـ می‌فرماید: «لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ»؛ یعنی جایگاه مؤمنین نسبت به غیر مؤمنین جایگاه انبیاء ـ علیه السلام ـ است نسبت به مؤمنین. در خود مؤمنین هم جایگاه علماء نسبت به سایر مؤمنین این گونه است. علما یعنی کسانی که دین را درست بفهمند نه صرفاً عالم به ضرب ضربا و مطلق و مقید که این‌ها علم ظاهری و مقدمه است؛ البته و اگر کسی این‌ها را داشت و دنبال معنا رفت به مراتبی می‌رسد که آن  کسی که این‌ها را نداشت و دنبال معنا رفت، به آن مراتب نمی‌رسد. قایی بود که فکر می کنم الآن ایشان فوت شده است. ایشان روحانی بود. خیلی آدم اهل معنایی بود و معمم بود. طلبهٔ پیرمردی هم بود؛ ولی طلبهٔ سطح نازلی بود ما که رسائل می‌خواندیم، ایشان هم می‌آمد و در درس رسائل شرکت می‌کرد. برخی می‌گفتند ـ من البته نمی‌دانم ـ ایشان وقتی  به حج مشرف می‌شود، این توفیق را دارد خدمت امام زمان ـ عج الله تعالی فرجه ـ برسد. همین آقا وقتی  خدمت آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ می‌آمد، ما آنجا بودیم و من گاهی به دوستان می‌گفتم: این بندۀ خدا که می‌آید اینجا، من نگاه می‌کنم به این دو نفر آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ و ایشان که تقریباً هم سن و سال بودند و  شاید ایشان یک کمی از آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ سنش کمتر بود. ابن طور می بینم که گویا یک استاد متخصص دانشگاه مثلاً فوق تخصص ریاضیات با یک بچه ای که تازه سال اول ابتدایی است و تازه می خواهد ریاضی یاد بگیرد، کنار هم نشستند؛ یعنی فاصله این قدر زیاد بود. این فواصل یک جهتش و نمی‌گویم تمام علت، این بود که آیت الله بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ علم فراوانی از همین علوم عادی داشت. ایشان مجتهد بود و فهم خوبی از روایات و از قرآن داشت. همین فهم ظاهری. همین علوم ظاهری را درس داده بود؛ ولی همۀ این‌ها مقدمه است. بعضی از ما و نمی‌گویم بسیاری از ما با همین علوم ممکن است از دایرۀ مؤمنین خارج بشویم و به جهنم برویم. آقای بهجت ـ رضوان الله علیه ـ فرموده بود کسی که مدرس فلسفه بود آمد به من گفت که من در خدا ـ تبارک و تعالی ـ شک کرده ام. شما بیایید با من صحبت کنید تا شاید این شک من برطرف شود. بعد ایشان فرموده بود تا من برسم به او، او مُرد و بعد آقای بهجت ـ رضوان الله علیه ـ فرموده بود نمی‌دانم این مدرس فلسفه مؤمناً از دنیا رفت یا کافراً! ما خودمان آدمی دیدیم ـ همین ‌الآن هم بعضی از این افراد هستند ـ که قبلاً با ماها دوست بودند و ظاهراً خیلی متدین بودند و در همین علوم ظاهری هم از خیلی‌ها بهتر بودند، بلکه خیلی خیلی بهتر هم بودند؛ اما انسان گرفتار تسویف و استدراج می‌شود. به تدریج و درجه به درجه دور می‌شود. همین هفته شنیدم که همین آقا گفته است آدم بالاخره باید یا روشنفکر باشد یا دین دار و من روشنفکرم! می‌خواهم این گونه عرض کنم که آدم هایی بودند و هستند که این‌ها این علوم ظاهری را خوب بلد بودند؛ اما در ادامه دچار انحراف شدند. آقای بهاءالدینی ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود: اگر امام صادق ـ علیه السلام ـ خطاب به ابو حنیفه می‌فرماید: «لا تعرف من القرآن شیئاً»؛ یعنی تو یک کلمه از قرآن نمی‌فهمی!  آقای بهاءالدینی می‌فرمود فکر می‌کنید ابو حنیفه به اندازۀ ما عربی بلد نبود؟ به اندازهٔ ما قرآن نمی‌فهمید؟ قطعاً بهتر از ما می‌فهمید به معنای این فهم ظاهری عربی؛ چون به زمان نص نزدیک تر بوده است و بسیاری از چیزها که به سبب فاصلۀ ما از آن زمان و عوض شدن اصطلاحات و تغییر فضاها، فهمش برای ما مشکل شده است، برای او آسان‌تر بوده است. در بین علمای اهل سنت احدی به عظمت ابو حنیفه نیست. شافعی و مالک و حنبل در مقابل ابو حنیفه از نظر قدرت فقهی چیزی نیستند. اعلم علمای فقه در بین اهل سنت است؛ البته خودش می‌گوید من شاگرد امام صادق ـ علیه السلام ـ بوده ام و می‌دانید که از لحاظ عقیده هم شیعه زیدی است؛ هرچند امام اهل سنت است و الآن هم  اکثریت جهان سنی حنفی هستند. آن وقت ابو حنیفه با این مقام و منزلت علمی ظاهری، امام صادق ـ علیه السلام ـ به او می‌گوید تو هیچ چیز از قرآن نمی‌فهمی! اگر او هیچ نمی‌فهمد، ما دیگر از قرآن چه می‌فهمیم! در حقیقت حضرت می فرماید به حقیقت قرآن راه پیدا نکردی. من خودم خیلی زیاد احساس خسارت می‌کنم و هنوز هم نمی‌گویم توانستم، بلکه اصلاً نتوانستم و هنوز هم خاسرم از این جهت که دیر فهمیدم و واقعاً هنوز هم نفهمیدم که چطور با قرآن ارتباط برقرار کنم. چطور با حقایق این کتاب آشنا شوم؟

خدا ـ تبارک و تعالی ـ شما را انتخاب کرده است و آورده به اینجا و طلبه شده اید. شما در خانواده هایتان نگاه کنید. خودتان بیشتر متوجه می‌شوید که خدا ـ تبارک و تعالی ـ چه نعمتی به شما داده است که شما را اینجا آورده است. قدر این نعمت را بدانید. حداقل وظیفهٔ ما شکر نعمت است و حداقل شکر این است که سعی کنیم از این چیزی که به ما داده شده است، درست استفاده کنیم. در ادامه  می‌فرماید: «لعلکم تفلحون» اگر نماز خواندیم و عبادت کردیم و فعل خیر کردیم، بالاخره نباید غرّه شویم. لعل در اینجا به معنای حتماً نیست، بلکه شاید است. اینکه می‌گویند لعل در اینجا به معنای انّ می‌شود، این طور نیست؛ چون همهٔ این‌ها هم باشد، باز یک توفیقی می‌خواهد که شما به آن فلاح برسید و کسی خودش به تنهایی به هیچ جا نمی‌رسد. البته اینکه دیگران یعنی خدا ـ تبارک و تعالی ـ و اولیاء الهی باید ما را برسانند، در جایی است که ما خودمان یک لیاقتی پیدا کنیم و اگر کسی اولین قدم برای رسیدن به این لیاقت را بردارد، می‌افتد در یک سرازیری که دیگر بعدش راه رفتن خیلی آسان می‌شود و آن اولین قدم این است که بفهمد خدا ـ تبارک و تعالی ـ چقدر به او عظمت داده است و بزرگ‌ترین نعمت الهی نعمت هدایت است. بعضی این آدم‌ها می‌گویند هیچ نعمتی مثل سلامتی نیست. سلامتی خوب است و نمی‌گویم سلامتی بد است؛ ولی سلامتی هیچ ارزشی در مقابل هدایت ندارد. اگر ما یک بدن خیلی خیلی سالم داشته باشیم و 2000 سال هم عمر کنیم؛ ولی مستقیم به جهنم برویم، چه فایده ای دارد! بله اگر بدنت سالم بود و 2000 سال عمر کردی و دیگری 50 سال عمر کرد، اگر در آنجا مثلاً گرمای آتش 1000 درجه سلیسیوس برای این بدن 50 ساله باشد، برای تو می‌شود 100000 درجه سلیسیوس خواهد بود تا بهتر بسوزی! اگر من مریض بودم و عمر کوتاهی کردم؛ ولی به بهشت رفتم، چه اشکالی دارد؟ البته بلندی عمر ارزش دارد و نعمت است؛ ولی خودش ذاتاً ارزش ندارد. مگر شخصیت های برجسته تاریخ چقدر عمر کردند؟ بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین شخصیت تاریخ رسول اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ 63 سال قمری یعنی 60 سال شمسی عمر کرده است! عمر نوح ـ علیه السلام ـ مثلاً از 1000 سال هم بیشتر بوده است و فقط نهصد و اندی سال دورهٔ پیامبری‌اش است؛ ولی نبیّ خاتم منزلتش کجا و ایشان کجا؛ هرچند نوح ـ علیه السلام ـ شخصیت فوق‌العاده و پیغمبر اولوالعزم است. بنابراین میزان عمر مهم نیست. مهم‌ترین چیز این است که آدم به هدایت برسد. اگر همین که الآن حرف می‌زنم، بفهمم این چیزی را که می‌گویم و به آنی که می‌گویم، عمل کنم، آن قدر می‌روم بالا که آن هایی که الآن اینجا نشسته اند آن طور بالا نمی‌روند و اگر من همینی را که می‌گویم خودم به آن عمل نکنم، آن قدر می‌روم پایین که آن هایی که اینجا نشسته اند، این طور نخواهند بود. تیغ دو لبه است؛ یعنی از این طرف که می‌دهند از آن طرف مسئولیت سنگین می‌شود. به سبب همین است که 70 گناه جاهل بخشیده می‌شود تا یک گناه عالم بخشیده شود؛ البته این 70 نه اینکه 69 نه 71 نه، بلکه ممکن است یک کسی تا یک گناهش بخشیده شود و در مقابل 700 گناه جاهل بخشیده می شود و دیگری تا یک گناهش بخشیده شود در مقابل 7000 گناه جاهل بخشیده شود. ما همیشه به طلبه‌ها می‌گوییم که ما در حوزه حطب جهنم جمع می‌کنیم. ما هیزم جهنم جمع می‌کنیم؛  یعنی هر روزی که اینجا درس می‌خوانیم و هر یک کلمه ای که یاد می‌گیریم، اگر به وظیفه ای که باید عمل نکنیم، آتش جهنممان شدیدتر از روز قبل است. برای همین است که به طلبه ها می‌گویم ببینید وقتی این صحبت من تمام می‌شود، اگر دیدید اهل این حرف‌ها که می‌زنم نیستید، اگر خجالت نمی‌کشید همین‌ الآن وسط صحبت من بلند شوید و از مدرسه فرار کنید و بروید و دیگر هم برنگردید و اگر خجالت می‌کشید، بگذارید بحث من تمام شود و بعد وسایلتان را جمع کنید و دیگر پشت سرتان را هم نگاه نکنید؛ چون شما با این مقدار ایمان و عملی که داری ممکن است اگر یک مهندس یا دکتر باشید، در اعلا علّیین جایت بدهند؛ اما اگر یک طلبه باشی بروی در اسفل‌السافلین. حساب‌ها فرق دارد. یک مهندس مثلاً همین مقدار که دزدی نکند، سر مردم را کلاه نگذارد آدم خوبی است؛ هرچند خیلی هم دنبال دنیا باشد و مال هم جمع کند و خونۀ بزرگ بخرد و ماشین فلان بخرد؛ البته امثال او را آن جای بهشت می‌برند که به قول آقای خوشوقت ـ رضوان الله علیه ـ می‌فرمود بعضی‌ها را  به آن قسمتی از بهشت می‌برند که سرسبز است. می‌خورند برای خودشان و ملّق می‌زنند. یک عده هم می‌روند به مقامات بالاتر بهشت. به هر حال فرق دارد.[9]

--------------------------------------

لینک مرتبط:

- خبرگزاری مهر

- شفقنا

 

 


[1]. الحج، 75.

[2] . طه، 10-12.

[3] . طه، 41.

[4] . الحج، 77-78.

[5] . طه، 41.

[6] . المفید، محمد بن محمد، كتاب المزار- مناسك المزار، ص  178.

[7] . طه، 42-44.

[8] . طه، 47-48.

[9] . بیانات آیت الله هادوی تهرانی ـ دامت برکاته ـ در درس خارج اصول 20/12/92.