بسم الله الرحمن الرحیم
چیستی حوزه
امروز میخواهم یک مقداری به صورت کلان دربارۀ حوزه صحبت کنم. حوزه فقط یک مرکز آموزشی نیست. اصلاً حوزه چیست؟ من بزرگانی دیدم که خدا رحمت کند ایشان را واقعاً تلقیشان از حوزه همین بود که اینجا فقط یک مرکز آموزشی است. میگفت یکی میخواهد فیزیک یا ریاضی بخواند، میرود دانشگاه و یکی میخواهد علم دین بخواند، میآید حوزه. این تلقی به نظر من خیلی تلقی محدودی است. در این حد حوزه را دیدن، حوزه از واقعیتش و حقیقتش خیلی دور میکند. برای اینکه معلوم شود حوزه چیست، باید از یک روش مقایسهای استفاده کنم و حوزه را با دانشگاه مقایسه کنیم؛ البته بعضی کارها متأسفانه در حوزه میشود و بعضیها حوزه را با دبیرستان اشتباه میگیرند. من به یکی از بزرگان گفتم شما حوزه را با دبستان اشتباه گرفتید و نه حتی دبیرستان. یکی از بزرگان خدا حفظ کند ایشان را، سالها پیش این جمله از ایشان منتشر شد که فرموده بودند برای اینکه در حوزه نظم پیدا شود، باید در کلاسهای زنگ گذاشته شود و زنگ بزنند که الآن درس شروع شده است! چون ایشان تصورش مدرسه دبستانی بود که رفته بود و بعد آنجا دیده بود که وقتی زنگ میزنند، بچهها میروند سر کلاس و زنگ که میزنند، بچهها میروند زنگ تفریح. واقعاً مشکل مدرسۀ آقای گلپایگانی ـ رضوان الله علیه ـ این است که زنگ ندارد؟ اگر ما زنگ بگذاریم، مشکل حل میشود؟ پس اینکه من می گویم بعضی این تلقی را دارند، نه اینکه یک بچه طلبه یا یک نفر که خارج از حوزه است و نمیداند حوزه را با هـ دو چشم مینویسند یا ح حطی، این را میگوید، بلکه این اظهار نظر بعضی از بزرگان است. شاید هم من تعبیر ایشان را نمیفهمم! ولی آن که بنده میفهمم به عنوان یک طلبۀ کوچک آن است که وقتی میخواهیم حوزه را با یک مرکز آموزشی مقایسه کنیم، قاعدتاً باید با دانشگاه مقایسه کنیم نه حتی دبیرستان چه رسد به دبستان و کودکستان.
ارزش ذاتی علم در حوزه
به نظر من حوزه همان دانشگاه نیست که فقط موضوع دانشهایشان با هم فرق داشته باشد. حوزه قابل مقایسه با دانشگاه نیست. نکتهاش در این نهفته است که تلقی از علم در حوزه با علم در دانشگاه کاملاً متفاوت است و متأسفانه تلقی حوزوی در حال از بین رفتن است؛ اگر نگوییم فاتحه و رحمه الله و تلقی دانشگاهی در حال رشد کردن است. علم در حوزه به عنوان یک ارزش ذاتی مطرح است. «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعْلَمُونَ»[1] اشاره به این دارد که اصلاً علم خودش ارزش ذاتی دارد. دانایی یک ارزش است. آن وقت در دانایی وقتی طبقه بندی علوم را مطرح میکنیم، اشرف علوم میشود علم دین ولی ذات علم با قطع نظر از اینکه موضوعش چیست، ارزش دارد. در این حوزههای علمیه یک زمانی نجوم و فیزیک و ریاضی هم درس میدادند اما در همان زمان هم اینجا حوزه بود. همان موقع که شیمی میگفتند و جابر بن حیان تولید میکردند، حوزه بود. دانشگاه نبود. اینجا اگر مهندسی هم درس بدهند، باز هم حوزه است. این نه بدان سبب است که ساختمان اینجا بالایش کتیبه قرآن دارد، نه، به ساختمان ربط ندارد، بلکه به قول شما امروزیها! به فضای حاکم، به مفهوم ارزشی ای که در آنجا حاکم است، به آن گفتمان حاکم مربوط میشود. حوزه ممکن است الآن در حد اسم حوزه باشد، در و دیوار آن به سبک معماری حوزه باشد ولی در واقع حوزه نباشد. حوزه بودن یا نبودن به شکل ظاهری ساختمان نیست، به اینکه روی صندلی بنشینیم یا روی زمین بنشینیم یا به اینکه لپ تاپ داشته باشیم یا نه، به این ها ربطی ندارد. الآن بعضی فکر میکنند که چون ما اینجا لپ تاپ داریم، شد دانشگاه! به ابزار و ساختمان نیست. به تلقی ما است که ما علم را چی تلقی میکنیم. در حوزه علم ارزش ذاتی داشته است؛ یعنی آن کسی که در حوزه طب هم میخواند، برای این نبود که با این طب، نان در بیاورد. تلقیاش این نبود. درست است طبابت میکرد و ممکن است احیاناً هم یک چیزی به او میدادند. به سبب همین تلقی بود که وقتی یک طبیب در گذشته در حوزه تربیت میشد، بیمار را به عنوان منبع درآمد خودش نمیدید. بیمار را به عنوان کسی میدید که به او نیاز دارد و او یک توانایی دارد که واجب است بر او این توانایی را برای بیمار مصرف کند. مثل یک مجتهد جامع الشرایط که امروز یک مقلدی از او استفتا میکند. مجتهد نمیگوید که خوب من یک خدمتی میخواهم کنم. پس تو هم باید یک پولی بدهی. برای هر استفتایی ده هزار تومان مثلاً بریز به حساب فلان. هیچ وقت این را نمیگوید. چرا؟ چون تلقیاش این است که آن فرد نمیداند و من متخصص هستم و می دانم و بر من واجب است وقتی از من میپرسد، جواب بدهم. اما پزشک امروز ما با پزشک دیروز ما فرق دارد. پزشک گذشتۀ ما مثل مجتهد ما بود. او هم مانند یک مجتهد شب و روز مردم میآمدند در خانهاش را تق تق میزدند که ما مریضیم و این آقا بلند میشد و میرفت و هیچ هم نمیگفت که چند میدهی، ویزیت ما این قدر است، برو به منشی اول بده یا بریز به حساب تا من بیایم. اصلاً یک چنین چیزی برایش معنا نداشت. آن که ریاضیات خوانده بود هم همین طور بود. او هم نمیآمد برای کسی که مشکل ریاضی داشت،چرتکه بیاندازد و بگوید برای اینکه من این خدمت را به شما بدهم، این قدر بریز به حساب. علمای ما مثلاً شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ این همه ساختمان ساخته و معماری کرده است، ببینید یک متن قراردادی داریم که شیخ بهایی ـ رضوان الله علیه ـ گفته باشد متری این قدر میگیریم و می سازیم یا روزی این قدر میگیریم و میسازیم. این طور نبود. اصلاً سنتشان این نبود. نه اینکه هیچ کس این طوری کار نمیکرد ولی سنت این نبود. تلقی عمومی این نبود.
دانشگاه که من می گویم، مکان فیزیکی نیست. مقصودم همین چیزی که به نام دانشگاه در تمدن جدید شکل گرفت. که علم را مصدر ثروت میداند. پشت این تلقی که از علم دارد، یک فرهنگ قرار دارد. به همین دلیل نوع تلقی دانشگاه از علم است که با حوزه به معنای واقعی متفاوت است. من نمیگویم در دانشگاه کسانی نیستند که فقط برای علم درس میخوانند. من نمیگویم در حوزه کسانی نیستند که برای نان درآوردن درس میخوانند. اینها هم هستند ولی این ها آدمها هستند. خود حوزه و دانشگاه هویتش این نیست. دانشگاه یک جایی است که در آنجا علم به عنوان عامل ثروت دیده میشود. به همین دلیل در غرب پیشرفته، امکانات آموزشی زیادتر از نیاز آموزشی است؛ یعنی راحت میشود به هر دانشگاهی رفت. مثل اینجا نیست. امسال دیدید شرکت کنندگان کنکور نصف ظرفیت دانشگاه ما بود. حالا دانشگاهها اطلاعیه میدهند بیایید ثبت نام کنید؛ چون صندلی خالی داریم! بالاخره دانشگاه زیاد است. چندین هزار دانشگاه در امریکا هست اما این قدر متقاضی ندارد که در ایران دارد. چرا؟ آنجا طرف حساب میکند همین حسابی که الآن در ایران هم این حساب رایج شده است! حساب میکند چهار سال میخواهم بروم لیسانس بگیرم و این چهار سال باید این مقدار هزینۀ دانشگاه کنم و این مقدار هم در این مدت نمیتوانم تحصیل درآمد کنم؛ چون مجبورم وقتم را برای دانشگاه بگذارم. مجموعاً فلان مقدار میشود. چرتکه میاندازد و میگوید بعد از چهار سال درآمد من میشود این مقدار که آن هزینهها را که در آن چهار سال از دست دادم، در یک سال در میآورم و بعد از آن درآمدم طوری است که اگر این چهار سال را نمیخواندم، ضرر میکردم! همین حساب اقتصادی را میکند و میرود درس میخواند. به محض اینکه این حساب اقتصادی کفۀ طرف دیگرش سنگینی کرد، ول میکند و میرود آن طرف دیگر؛ چون هدفش از اول علم بما هو علم نیست. نمیگویم هیچ کس این هدف را ندارد. هستند در غرب هستند آدمهایی که فقط علم را به خاطر علم دوست دارند و میخوانند ولی بافت و ساخت دانشگاه این گونه است و هیچ هم عیب نمیگیرند. وقتی کسی برود این رشته و به او بگویند برای چی میروی؟ میگوید درآمدش زیاد است. نمیگویند برو آقا تو دیگر کی هستی که برای پول درس میخوانی، بلکه این رفتار و این تلقی عادی است. الآن در رشتۀ تخصصی پزشکی، یکی از سؤالات خیلی ساده و متعارف همین است که میپرسند کدام رشته درآمدش بیشتر است. بعد آنها جواب میدهند بیشترین درآمد مثلاً برای رشتۀ اطفال است؛ چون پدر و مادرها حاضرند فرش زیر پایشان را بفروشند و بچه را ببرند دکتر. بچه یک اِهِن میکند، میبرند دکتر اما بزرگسالان به این راحتی نه دکتر میروند و نه هزینه درمان میکنند. البته عوامل دیگری هم هست؛ مثلاً بعضیها رشتۀ چشم پزشکی را انتخاب میکنند و می گویند پزشکی تمیزی است. این حرفها به معنای توهین به پزشکان ما نیست. من میخواهم بگویم این یک سنت است. مقصودم این است که در دانشگاه اگر کسی بگوید من آمدم اینجا درآمد به دست بیاورم و شغل پیدا کنم، هیچ کس نمیگوید کار بدی کردی و بی خود آمدی ولی اگر کسی در حوزه کسی بگوید برای این امور آمدهام، پذیرفته نیست. آن روایات استیکال به علم شاملش میشود. در آن روایات نان خوردن از علم به عنوان یک عیب، یک رذیله مطرح میشود. حوزه هدفش به تعبیری سربازی امام زمان ـ عجل الله فرجه شریف ـ است و علم در حوزه خودش ارزش ذاتی دراد. هر علمی در حوزه خوانده میشد، با این نگاه خوانده میشد و هر وقت که این نگاه در حوزه تغییر کرد؛ یعنی اگر طلبه آمد اینجا حساب کرد و گفت من ده سال اینجا میگذرانم و به این مرتبه میرسم و درآمدم این قدر میشود، این دیگر حوزه نیست. اسمش را هر چه دلت میخواهد بگذار. من به این حوزه نمیگویم. آنجا که گفتمانش، گفتمان کسب ثروت شد، آنجا دیگر حوزه نیست. آنجا دانشگاه است، عیب ندارد ولی دیگر حوزه نیست. حال این حوزه با این تلقی از علم، اگر دینی شد، حوزهای است که ارزش ذاتی آن خیلی میرود بالا. حوزۀ سنتی ما برخاسته از متن آموزشهای اسلامی است و اولین معلم این حوزه و اولین مدرس آن خود نبی اعظم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است. حوزه از متن آموزههای قرآن بیرون آمده است و اولین کتاب درسی حوزه قرآن بوده است.به تعبیر شهید مطهری ـ رضوان الله علیه ـ با ظهور اسلام شاهد یک جنبش علمی با محوریت قرآن هستیم و در هیچ یک از ادیان ما شاهد چنین جنبش علمی با محوریت کتاب آن دین نیستیم و این یکی از اسرار خاتمیت در نظر ایشان است و این یک واقعیت تاریخی است. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اولین بنیانگذار حوزۀ علمیۀ دینی اسلامی بود. یک وقتی آقای قرائتی که خدا حفظش کند، آمده بود در حرم حضرت معصومه ـ سلام علیها ـ و به من گفت: فلانی اینها می گویند ما قرآن را جزء کتابهای حوزه قرار دادیم و نمیدانم کتاب چندم! میگفت: یارو گفت به دیگری، بچۀ من نابغه است. هیجده سالش است و به بابایش میگوید مامان! این آقایان هم نابغه هستند، تازه قرآن را جزء کتابهای درسی حوزه قرار دادند و خیلی از این قضیه که دیر عمل کردهاند، ناراحت بود. ایشان میگفت به قرآن کم توجه میشود و واقعاً درست میگوید. پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ اولین نسل کاتبان قرآن، قاریان قرآن، حافظان قرآن و مفسران قرآن را تربیت کرد. تمام علوم اسلامی از قرآن انشعاب پیدا کرد. همۀ علوم حتی ادبیات عرب با محوریت قرآن شکل گرفت. درست است عربها علاقه مند به شعر و ادب بودند ولی ادبیات عرب که بنیانگذارش به تعبیری علی بن ابیطالب ـ علیه الصلاه و السلام ـ است و او اولین قواعد عربی را مطرح کرده است، در حول قرآن شکل گرفت. امروز زبان شناس ها می گویند حافظ زبان عربی، قرآن است. می گویند اگر قرآن نبود، بر عربی همان اتفاقی میافتاد که بر زبان لاتین افتاد. زبان لاتین از بین رفت و زبان فرانسه، انگلیسی، آلمانی، اسپانیولی، ایتالیایی، روسی، لهستانی و پیدا شد. اصل همۀ اینها زبانی بوده است به نام لاتین که هیچ کدامشان الآن آن زبان را بلد نیستند. اگر قرآن نبود، عربی از بین میرفت و تبدیل میشد به زبانهای متفرقه. همین الآن در کشورهای عربی، عربی بینِ مردم خیلی با عربی قرآن فاصله پیدا کرده است ولی هنوز عربی پا برجا مانده است و این به خاطر قرآن است. این حوزه و بنیانگذارش که نبی اعظم است. من چه میتوانم در مورد آن بزرگوار بگویم؟ ما اصلاً نزدیک شخصیت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ نمیتوانیم بشویم. من هر چه دربارۀ آن بزرگوار فکر میکنم، بیشتر تعجب میکنم که او چگونه به اینجا رسیده است. چهل سالگی در آن سرزمین، بدون پدر، بدون استاد، بدون راهنما این پیغمبر به جایی رسیده است که نوح ـ علیه الصلاه و السلام ـ در نهصد و پنجاه سال پیغمبریش نرسیده است و هیچ پیغمبری به آنجا که پیغمبر ما رسید، نرسید. ما نمیتوانیم تصور کنیم مقام پیغمبر را. گفت خیلی بزرگ چی دیدی گفت: این کوه. آن گاه شما کوه را مقایسه کنی با اندازۀ کره زمین چقدر است و کره زمین را مقایسه کنی با اندازۀ منظومۀ شمسی و منظومۀ شمسی را مقایسه کنی با کهکشان راه شیری و کهکشان راه شیری را مقایسه کنی با کل جهان مادی، اصلاً نمیدانیم این جهان مادی چقدر است. ما تصوری از ابعاد این جهان نداریم. علی بن ابیطالب ـ علیه الصلاه و السلام ـ که ما او را هم نمیفهمیم چیست و کیست، میگوید: أنا عبد من عبید محمد ـ صلی الله علیه و آله سلم ـ . تعارف و مبالغه و اینها در این کلام حضرت نیست. او میفهمد پیغمبر یعنی چی؟ فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ میفهمد پیغمبر یعنی چی؟ ما نمیفهمیم. قرآن الآن دست ما است. مرحوم شاه آبادی در رشحات البحار، در تفسیر سورۀ انا انزلناه فی لیله القدر میگوید: قرآن تنزل علم الاهی است، در پایینترین مرتبه در دسترس همگان است. آن پیغمبر معلم اول و بنیانگذار این حوزه. بعد این حوزه آمده دویست و اندی سال ائمه ـ علیهم السلام ـ به اشکال مختلف در مراحل تاریخی صدر اسلام آن را ادامه دادند و بعد از آن علما شاگردان و کسانی که در مکتب این بزرگان درس خوانده بودند، آن را ادامه دادند. حال این حوزه یک ویژگیهایی پیدا کرده است :
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هر که بی روزی است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام.
اصل آزادی در حوزه
یکی از ویژگی های حوزه آزادی است. آزادی تحصیلات درحوزه یک اصل حاکم است. به لحاظ ارزشی، علم ذاتاً ارزش است و به لحاظ روشی آزادی اصل حاکم است؛ یعنی شما آزادی، میخواهی بخوان، میخواهی نخوان. میخواهی درس بده، میخواهی درس نده. میخواهی تألیف کن، میخواهی نکن. این آزادی نتیجهاش انتخاب است. شما استادت را انتخاب کنی، درس را انتخاب کنی، محل درس را انتخاب کنی، ساعت و زمان درس را انتخاب کنی. این انتخاب دو سویه هم هست؛ یعنی استاد یک درسی میدهد و یک ساعتی و یک جایی. شاگرد هم از بین استادانی که درسی میدهند، یک ساعتی و یک جایی میرود و یکی را انتخاب میکند. این سیستم که به نظر میرسد خیلی در هم و برهم میشود، وقتی درست کار کند خیلی دقیق همه چیز خودش را خودش تنظیم میکند. در این نشست اساتید سطوح عالی که تشکیل شده بود، یکی دو سال بعد از استادانی که در آن مجموعه با ما هستند. گفتند آقا یک مشکلی در حوزه هست. اساتید یک درسهایی را اعلام میکنند و در بعضی درسها تراکم است؛ مثلاً یک تعداد زیادی کفایه جلد اول اعلام میکنند و یک تعداد کمی کفایه جلد دوم و شاگردان مشکل پیدا میکنند؛ یعنی یک درسی استاد زیاد است و شاگرد کم است. یک درسی استاد کم است و شاگرد زیاد. رفقا گفتند خودمان هماهنگ کنیم و تنظیم کنیم. یکی دو نفر از اساتید مأموریت پیدا کردند که بیایند روی سالهای گذشته یک تحقیقی انجام بدهند. بعضیهای شان شاید الآن درس خارج بگویند. وقتی گزارش را دادند، برای خودمان تعجب آور بود و نتیجهاش را در جلسه رسماً اعلام کردیم. گفتیم این گزارش نشان میدهد، سیستم به صورت انتخاب طبیعی خودش، خودش را تنظیم میکند. وقتی یک استادی درسی را اعلام میکند و میبیند شاگرد ندارد عملاً، خودش میآید موضوع درسش را عوض میکند. شاگردان وقتی میبینند که درس یک استادی خیلی شلوغ شده است، خودشان میروند سراغ بعضی اساتید و تقاضا میکنند شما این درس را به جای آن درس بگو. در نتیجه وقتی بعد از یک ماه که درسها شروع میشود، سیستم خودش، خودش را تنظیم میکند. بنابراین وقتی این سیستم درست کار کند و علم هم ارزش ذاتی باشد نه عامل درآمد، حوزه به معنای واقعی شکل میگیرد. در این سیستم آزاد است که استعدادها رشد میکند. مرحوم علامه طباطبایی میخواهد ریاضیات بخواند. میرود در نجف میپرسد. می گویند فلانی بلد است. میرود سراغ او میگوید آقا من میخواهم ریاضی بخوانم و آن آقا میگوید نه. ایشان اصرار میکند و آن آقا برای اینکه از دست شاگرد سمجش نجات پیدا کند، میگوید که ساعت یک بعد از ظهر بیا من برایت ریاضیات بگویم. تصورش هم سخت است در نجف، گرمای آن زمان، بدون امکانات. او فکر نمیکرد علامه طباطبایی ـ رضوان الله علیه ـ ساعت یک بعد از ظهر برود و بخواهد ریاضیات بخواند اما دید علامه آمده است. همین شرایط آزاد ساعت و زمان و ... است که علامه طباطبایی، شهید مطهری، شیخ انصاری، علامه حلی ـ رضوان الله علیهم ـ بیرون میدهد. همۀ اینها در این بسترها رشد کردند. با همین روش ها و این نبوده است که یک علامه داشتیم و بقیه همه بی سواد بودند. می گوییم شیخ انصاری ولی معنایش این نیست شیخ انصاری بود و بقیه همه بی سواد بودند. گفتهاند در مرگ شیخ چقدر مجتهد از شاگردانش در تشیع جنازهاش بودند. اینها خیلیهایشان مجتهد بودند که پای درس شیخ هم میآمدند. یک وقتی علمای آذربایجان آمده بودند به دیدن رهبری و اتفاقاً من هم آنجا بودم. یک جملهای ایشان گفت و یک واقعیتی است. فرمود: یک زمانی در هر استانی و در هر شهرستانی ما مجتهد داشتیم. الآن چرا این قدر کم شده است. این حرف ایشان یک واقعیت است. آیا طلبه کم شده است؟ آیا حوزه کوچک شده است؟ حوزه زمان آشیخ که می گویند به حدود هزار نفر نمیرسید، با حوزه زمان ما که نزدیک صد هزار نفر می گویند میرسد، قابل مقایسه است؟ چرا حوزه صد برابر شده اما خروجیاش آن طوری نیست.
البته این آزادی یک آفتی دارد. آن آفت سوء استفاده از آزادی است. وقتی آزادی هست، سوء استفاده هم پیدا میشود. بالاخره این وسط یک عده میآیند و از این آزادی سوء استفاده میکنند. وقتی این آفت پیدا شد، چه کار کنیم؟ دو راه وجود دارد: یک. آزادی را کم کنیم. دو. نظارت را دقیقتر کنیم. معمولاً ما اولی را انتخاب میکنیم؛ چون آسانتر است و آزادی را کم میکنیم ولی توجه داشته باشید آزادی اصل حاکم در حوزه است؛ یعنی شما هر چه از آزادی را در حوزه کم میکنید، به اعتقاد من عنصر حوزویت را تضعیف میکنید. بنابراین تا جایی که ممکن است باید از این عامل اجتناب کنیم. نمیگویم اصلاً محدود نکنیم، بلکه تا جایی ممکن است از عامل دوم یعنی نظارت دقیقتر استفاده کنیم. محدود کردن آزادی باعث از بین رفتن تواناییهای حوزه میشود. من معتقدم اگر آزادی در حوزه از بین برود، دیگر آن استعدادها آن طوری که قبلاً رشد میکردند، رشد نمیکنند. چون آدمهای مستعد معمولاً آدمهایی هستند که ذاتاً آدمهای آزادی طلب و آزادی خواه و حر هستند و به تعبیری این ها در فضای بسته نمیتوانند رشد کنند. سیستمهای آموزشی گذشته در غرب خیلی محدود کنندۀ آزادی بود. جرج سارتن یک تاریخ نویس علم بسیار معروف در غرب است. این فرد دربارۀ برخی شخصیتها مینویسد که من رفتم پیش معلمان این آدم ها که پیرمردهایی بودند که بعضیهایشان زنده بودند و دفتر مدرسه را دیدم که مثلاً دربارۀ این شاگرد همهاش نوشتهاند بی استعداد و بی نظم و همهاش منفی! بعد دیدم آدمی که اینها می گویند بی استعداد و بی نظم و آخرش از مدرسه فرار میکند و اخراجش میکنند، بنیانگذار ریاضیات جدید در هیجده سالگی است! یک چنین نابغهای! یا می دانید انیشتین در مدرسه بچه کودنی بود و میگفتند خنگ است در حالی که به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان تاریخ است. استعدادها در محدودهها نمیگنجد. اگر آزاد کردی، رشد میکنند. الآن در غرب سیستم آموزشی دارد آزاد میشود. در غرب آمدند از ما آزادی درسی طلبهها را الگو گرفتند. غرب وقتی با تمدن اسلامی آشنا شد، از آن الگو گرفت. دکتر عظیمی یک اقتصاددان معروف بود در کشور ما خدا رحمتش کند. خودش به من میگفت: حاج آقا هادوی شما در حوزۀ علمیۀ قم درس خواندی و ما در حوزۀ علمیه آکسفورد! میگفت: آکسفورد از روی حوزههای علمیه شمال افریقا کپی برداری کردند نه فقط برنامهها و روشهای آموزشی، بلکه حتی معماری ساختمانهای آکسفورد بر اساس حوزهها ساخته شده است. شما می دانید، آکسفورد یکی از چند دانشگاه بسیار بسیار مهم دنیا است. آنها هم آمدند از ما یاد گرفتند و دائم سعی کردند اینها را توسعه بدهند. پرینستون اسم یک سرمایه دار آمریکایی بود که یک دانشگاه درست کرد در امریکا به اسم خودش و الگویش این بود که هر دانشجویی میتواند هر درسی دلش بخواهد برود و آزاد است. انیشتین را برداشت برد در آن دانشگاه. البته در ادامه این الگو ادامه پیدا نکرد. در فرانسه یک چیزی مثل حوزه داریم که به آن کالج فرانسه می گویند. آقای دکتر داوری که رئیس فرهنگستان علوم ما است، میگفت من یک قسمتی از تحصیلاتم را آنجا انجام دادم. به قول ایشان شبیه حوزه ما است. یک استاد میآید اعلام میکند فلان درس، در فلان ساعت، در فلان جا و یک عده شرکت میکنند. ایشان خودش میگفت من در درس بعضی از مشاهیر به این سبک میرفتم و میگفت درس او ششصد، هفتصد نفر شرکت میکردند! این روشها در غرب وجود دارد و ما از اینها را خبر نداریم.
هر چه ما از آزادی حوزه بگیریم، داریم از حوزویت حوزه و تواناییهای حوزه کم میکنیم. حال چه کنیم؟ خیلی ساده است. من سی سال پیش این مطلب را به مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی ـ رضوان الله علیه ـ که رئیس شورای مدیریت بود عرض کردم. برای ایشان نوشتم و آن نوشته را دارم که آقا بهترین راه برای اصلاح آموزشی حوزه، اصلاح ساختار امتحانات است. امتحان را ما میتوانیم یک طوری بگیریم طلبه توانمند از طلبه ناتوان جدا شود. ما بارها گفتیم اینکه شما اصرار کنید طلبه بیاید پای درس اصرار بی خودی است. به جای این کار یک طوری امتحان بگیر که طلبه خودش بفهمد باید برود پای درس بنشیند. اگر نرود خیلی باید زحمت بکشد تا از این امتحان عبور کند و یا شاید نتواند. شما لازم نیست به طلبه بگویی این طور بایست، آن طور بنشین. شما آن انتهای کار را که دست شما است، کنترل کن، امتحانات را. ببینید در حوزههای گذشته به صورت انتخاب طبیعی یعنی همان که گفتم برا اساس اصل آزادی، بهترینها میآمدند بالا؛ یعنی استادهای مختلف درس میدادند، آن استادی که علمیتش بیشتر بود، بیانش بهتر بود، به صورت طبیعی رشد میکرد و میآمد بالا. هر استادی هر روز امتحان میدهد. هر روز که میآید جلوی پنجاه شصت نفر درس می دهد، در واقع امتحان میدهد. وقتی یک کسی یک روز دو روز یک سال پنج سال ده سال هر روز پیش فضلا درس میدهد، شیخ انصاری هر روز میرفت منبر، صد تا مجتهد نشسته پای منبر، در واقع امتحان میدهد. اگر یک کلمه بگوید، صد نفر پای منبر سر و صدایشان بلند میشود. دو تا از این اشتباهات بکند، کلاس را تعطیل میکنند و میروند. همین طوری که کسی شیخ انصاری نمیشود. مگر میشود شیخ با تقلب کردن و با جزوه نوشتن از رو دست این و آن و با خلاصه کردن مکاسب و کفایه شیخ انصاری شد؟ بنابراین اگر ما سیستم را حوزوی کنیم که اصل حاکم در آن آزادی است، نظارتمان را تقویت کنیم، میتوانیم حوزه را حفظ کنیم و جلوی آن آفت بزرگ حوزه را که سوء استفاده از آزادی است، بگیریم إن شا ء الله.[2]