بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد الله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین الطیبین الهداة المهدیین سیما بقیة الله فی الأرضین عج الله فرجه الشریف.
امروز روز اول درس ما است، در واقع یک فرصت دوباره به ما داده شده است. یک عبارتی از علی بن ابیطالب ـ علیه الصلاة و السلام ـ نقل شده است که «الفرصة تمر مر السحاب فانتهزوا فرص الخیر:[1] فرصت همان طوری که ابر میگذرد، به سرعت میگذرد. پس از فرصتهای نیکو بهره ببرید.» مثل این فرصت «در قم بودن» که ما قدرش را نمیدانیم و ارزش آن را نمیفهمیم. همین روزهای اخیر با طلبههایی برخورد داشتم که هر کدام به شکلی از حوزه بیرون رفتهاند، از قم رفتند، حالا بعضی برای انجام یک مسئولیتی بیرون رفتند و بعضی به دنبال یک توهمی و خیالی بیرون رفتند. یکی از شاگردان قدیم من که الآن در قوۀ قضاییه قاضی است و آنجا مشغول انجام خدمت است، وقتی صحبت قم بودن مطرح شد، گریه میکرد که این فرصت را من از دست دادم، قدر آن دورۀ خوش و خوب را ندانستم و البته کسانی هم هستند که به توهم رسیدن به مقامات دنیا یا رسیدن به پول و ثروت از قم رفتند و حالا گرفتاریهای خاص خودشان را دارند. در همین روزها با طلبهای برخورد داشتم که او هم شاگرد ما بود؛ البته خودش میگوید و من یادم نمیآید. از قم رفت احتمالاً به دنبال درآوردن پول و تحصیل ثروت و الآن نه تنها در فقر و فلاکت زندگی میکند، بلکه متأسفانه گرفتار بعضی بلاها مثل اعتیاد هم شده است و این عجیب نیست. شما فکر نکنید چون طلبه هستید، تضمینی وجود دارد که شما حتماً عاقبت به خیر میشوید. چنین چیزی نیست. در همین مدرسۀ حضرت آیت الله العظمی گلپایگانی ـ رضوان الله علیه ـ کسی بود که تا چند سال پیش از این، یعنی حدود ده دوازده سال پیش خارج تدریس میکرد، مدرس خارج مدرسۀ آیت الله العظمی گلپایگانی بود و الآن در کسوت یک عالم وهابی در اردن علیه شیعه فعالیت میکند! در این میانه، یعنی در فرصتی که اینجا بود تا زمانی که به اردن رفت یک دورهای هم در عراق ادعای مرجعیت کرد و رساله داد! یعنی ممکن است آدم درس خارج بگوید، چند صباحی ادعای مرجعیت بکند، عاقبتش این طور شود که این آقا شد. باید پناه برد به خدا. شما فکر نکنید در امان هستید، هیچ کس در امان نیست، نه من و نه شما. مرحوم آقای بهاء الدینی بارها این جمله را میفرمودند که فرق بین ما و دیوانههای در خیابان خیلی نیست، فقط خدا ما را نگه داشته است! بنده ـ شخص خودم را عرض میکنم ـ این چنین لیاقتی را نداشتم، ولی خدا به ما این توفیق را داد در قم باشیم. مراقب باشیم از این فرصت استفاده کنیم. من نمیگویم آدم همیشه باید در قم بماند ولی در قم بودن یک فرصت است و این فرصت را باید خوب استفاده کرد.
اما فرصت یادگیری، این فرصت همیشه نیست. بارها به دوستان عرض کردم همیشه انسان آمادگی یادگیری ندارد. آدم فکر میکند مثلاً چشم آن یکی ضعیف شد، گوش آن یکی کر شد، دست آن یکی از کار افتاد، پای آن یکی از کار افتاد، آدم فکر میکند اینها فقط مال دیگران است. نه این فقط مال دیگران نیست، مال من و شما هم هست. ما هم کم کم توان خود را از دست میدهیم. تا جوان هستید، تا توان دارید کاری که قرار است در دورۀ جوانی انجام بدهید، انجام بدهید. یکی از آنها یادگیری است. الآن شما یک توانی دارید که خودتان متوجه نیستید. این توان را وقتی از دست دادید، متوجه میشوید. بارها این جمله عرض کردم که مثلاً بنده نمیدانستم سردرد چیست. تنها تجربهای که از سردرد داشتم این بود که مثلاً سرم به دیوار خورده بود و درد گرفته بود. وقتی کسی میگفت من سرم درد میآید، فکر میکردم سردرد یعنی این! اما الآن که سالها است گرفتار سردرد هستم، معنای سردرد را میفهمم. آن موقع فکر نمیکردم یک روز این سردرد سراغ من هم بیاید. یک وقتی بود ما مینشستیم به مطالعه کردن، بچههای ما کوچک بودند و میآمدند میگفتند بابا نمیآیی غذا بخوری؟ ما فکر میکردیم صبح است و صبحانه باید بخوریم یا ظهر است ناهار باید بخوریم یا شب است و شام. اصلاً نمیدانستیم صبح است یا شب است یا ظهر! مطالعه میکردیم. یک وقت میدیدیم سر و صدا میآید. چه شده است؟ گویا نزدیک اذان صبح شده است و ما هنوز خبر نداشتیم که نزدیک اذان صبح است. اما الآن از این خبرها نیست. الآن من نمیتوانم این طور مطالعه کنم. من یک روز کمی بیشتر از حد متعارف توان فعلیام مطالعه کنم، دو سه روز سردرد من را میاندازد. توان آدم از بین میرود. اگر الآن که جوان هستید، درس نخوانید کار نکنید، مطالعه نکنید، یادداشت نکنید، فردا این طور نیست که وقت پیدا کنید، بنویسید و مطالعه کنید. اصلاً فردایی معلوم نیست در کار باشد و اگر فردایی باشد، معلوم نیست شما توانی داشته باشید. همیشه بعضی نعمتها و بلکه بسیاری از نعمتها را وقتی آدم از دست میدهد، قدرشان را میفهمد. آقا الآن جوانی. کی متوجه میشوی؟ وقتی جوانی را از دست میدهی. سلامت را وقتی از دست میدهی، قدرش را میفهمی. ولی باید گفت. به هر حال «فَذَکِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّکْرَی»[2] إن شاء الله این یادآوری به درد ما بخورد.
هدف تحصیلات حوزه
من در سال گذشته روز دوم درس حوزه جلسۀ اصول این جمله را گفتم که «هدف تحصیلات حوزوی اجتهاد است.» میخواستم این جمله را یک کلمه اصلاح کنم که مقصود از این جمله این است که «هدف آموزشی تحصیلات حوزوی اجتهاد است.» چون حوزه ابعاد مختلفی دارد. حوزه اصلاً یک مرکز آموزشی صرف نیست. حوزه یک مجموعهای است که یکی از کارهایش کار آموزشی است. گاهی ما به این معنا توجه نمیکنیم و در قضاوتهای مان دربارۀ حوزه و در تصمیم گیری در حوزه اشتباه میکنیم. این نوع هدف، هدفی است که در تعلیم و سیستم آموزشی حوزه مطرح میشود به این معنا که اگر بپرسند این سیستم آموزشی هدفش چیست، گفته میشود: اجتهاد. اما خود حوزه هدفش این نیست. من تعبیر مناسبتر از آن چیزی که خود ما به کار میبریم برای هدف حوزه پیدا نکردم. همین تعبیر «سربازی امام زمان عجل الله فرجه الشریف». اینکه آماده باشی برای اینکه در خدمت باشی، در خدمت اسلام باشی. آن بزرگوار به عنوان فرماندۀ کل جهان اسلام، بلکه جهان و ما به عنوان سربازان کوچک تحت امر او. وقتی میآییم در حوزه، باید خودمان را مثل کسی که میرود برای لشکری ثبت نام میکند، تلقی کنیم. ما آمدیم اینجا در خدمت باشیم. هر کاری که وظیفهمان است، باید انجام بدهیم و به عنوان سرباز این لشکر این را انجام بدهیم. این سربازی یکی از شرایطش تشخیص وظیفه است؛ اینکه چه باید بکنیم. برای اینکه این را بفهمیم، باید درس بخوانیم. درس خواندن که در حوزه مطرح است و به عنوان یک کار مهم هم مطرح است، از این باب است.
عوامل رسیدن به اجتهاد
اجتهاد یک ملکه است، یک حالتی است در انسان پیدا میشود، یک حالت ثابت که انسان این توان را پیدا میکند که با مراجعه به ادله، نظر شرع را در مسائل مختلف به دست بیاورد. رسیدن به این اجتهاد یک عواملی دارد یک بخش آن را تعبیر کردم به عوامل ظاهری و یک بخشش عامل واقعی است. اما عوامل ظاهری که بعضی از آنها به ما مربوط میشود و در اختیار ما است که آن را به دست بیاوریم و بعضی هم به ما مربوط نیست.
1. استعداد
یکی از این عوامل ظاهری استعداد است. هر کاری یک استعدادی میخواهد. هر کسی هر کاری را نمیتواند بکند و اینکه کسی توقع داشته باشد هر کاری را بتواند بکند، اشتباه است. خدا ضرورتاً به همه، همۀ استعدادها را نداده است. ممکن است بعضیها استعدادهای بیشتری داشته باشد؛ یعنی استعداد برای امور بیشتری و بعضی استعدادهای کمتری داشته باشند. عادتاً این طور نیست که آدم برای هر کاری استعداد داشته باشد. یکی درس خوب میخواند و راحت میخواند ولی خوب ورزش نمیتواند انجام بدهد. دانشگاه صنعتی شریف که بودم، درترم اول دانشگاه برای اینکه دربارۀ رشتۀ درسی مشورت کنیم، استاد مشاور داشتیم. استاد مشاور من خدا رحمتش کند، شهید دکتر عباس پور بود که در جریان هفتاد و دو تن اگر اشتباه نکنم همراه شهید بهشتی به شهادت رسید. رفتم پیش ایشان و گفتم آقای دکتر من میخواهم ورزش را این ترم حذف کنم! ایشان سرش روی میز بود تا این جمله را گفتم با تعجبی به من نگاه کرد، گفت چی می گویی بچه! گفتم میخواهم ورزش را حذفش کنم. گفت: ورزش! گفتم: بله. گفت: من دیده بودم کسی بیاید بگوید ریاضی، فیزیک، شیمی، فلان درس تخصصی اما ورزش تا حالا ندیدم کسی بخواهد حذف کند. برای چه میخواهی حذف کنی؟ گفتم: میترسم این ترم نمره نیاورم. گفت: تو در ورزش نمره نمیآوری؟! گفتم: ممکن است نیاورم. بین الهلالین عرض کنم این معلم ورزش ما که یک پیرمردی است میآید تلویزیون و هنوز هم ورزش تمرین میدهد به من میگفت تو برو یک کمی ورزش کن به جای درس خواندن! دکتر عباس پور خندید گفت: بچه جان برو کی تا حالا ورزش حذف کرده است که تو دومین نفر باشی، برو بیرون. ما را از اتاقش انداخت بیرون. خدا رحمتش کند. من از اول خیلی ورزشکار نبودم. در ورزش آدم موفقی نبودم. من اگر تلاش هم میکردم؛ مثلاً همۀ عمرم را میگذاشتم، فکر نمیکردم قهرمان محلهمان میشدم؛ چه رسد به قهرمان شهر یا استان! میخواهم بگویم هر کسی یک استعدادی دارد. من اگر وقتم را صرف ورزش میکردم، از این که الآن هستم یک کمی از نظر ورزشی بالاتر میرفتم ولی نمیتوانستم هیچ وقت آن چنان رشد کنم که قهرمان المپیک شوم، قهرمان جهانی شوم، هیچ وقت نمیشدم. استعداد در افراد مختلف است و اینکه آدم یک استعدادی را نداشته باشد، عیب نیست. هر کس یک چیزهایی دارد و استعداد دست کسی نیست، من این ساخت بدنم است. من که نمیتوانم ساخت بدنی را تغییر بدهم. قدِ من این قدر است. نمیتوانم کوتاهش کنم و درازش کنم. بله میتوانم با ورزش، تمرین و تغذیه یک کمی تغییراتی در آن ایجاد کنم آن هم تا یک محدودهای. استعداد امری است که در یک حدی در اختیار من است.
2. پشتکار
عامل ظاهری دیگر پشتکار است. خیلی از ماها استعداد بعضی چیزها را نداریم ولی استعداد خیلی چیزها را داریم. اما این استعدادها در ما در بسیاری موارد شکوفا نمیشود. ما نمیتوانیم از استعداد خوب استفاده کنیم. اینکه هر کسی استعداد دارد پس حتماً موفق است، این طوری نیست. خیلی از افرادی که مستعد هستند، موفق نمیشوند؛ یعنی از استعدادشان استفاده نمیشود. همین هفته بود یا هفته گذشته که یک طلبه فاضلی که من نمیشناختم و برای اولین بار بود او را میدیدم، آمد دفتر من و گفت من بیست و هشت سال دارم و گفت من در قم خیلی کم درس خواندهام و در یکی از شهرستانها بودم. میگفت در بیست و یک سالگی اجازۀ اجتهاد از یکی از شاگردان مرحوم آقای خویی ـ رضوان الله علیه ـ گرفتم؛ یعنی هفت سال پیش. در حد خودش طلبهای بود فی الجمله با استعداد یک ساعتی که با ایشان بودم، این را برداشت کردم. بعد ایشان یک مطلبی داشت و یک کاری میخواست انجام بدهد. بعد از اینکه صحبت ایشان تمام شد، من به ایشان گفتم من پنجاه و پنج سال دارم. شما از بچۀ کوچک من کوچکتر هستی! گفتم من در این پنجاه و پنج سال تعداد زیادی آدم با استعداد دیدم که از بین رفتند و به نظرم شما یکی دیگر از اینها باشید! به همین صراحت گفتم. گفتم اگر میخواهی این استعدادت از بین نرود، فلان کار را انجام بده. بعد شروع کرد که فلان و بهمان. البته من می دانم شما طلبهها میآیید پیش من با من مشورت میکنید، بعد میروید کار خودتان را میکنید. برای همین من به طلبهها زیاد مشورت نمیدهم! طلبهها ما شاء الله مجتهد هستند. در همه چیز مجتهد هستند، در مطلق الامور، در تمام مسائل مجتهد هستند. در واقع هدفشان از مشورت کردن این است که به من اثبات کنند که حرف خودشان درست است. می گویم تو آمدی به من اثبات کنی کاری که خودتان میکنید، درست است! خوب اگر میخواهی بکنی برو بکن اما گویا ته دلشان نا آرام است و میآیند پیش من آن نا آرامی را از بین ببرند و کار خودشان را بکنند! ممکن است خیلی از شماها که در این کلاس الآن حضور دارید، آدمهای با استعدادی باشید و همۀ شما را من نمیشناسم؛ البته بعضی از شماها را میشناسم ولی داشتن استعداد معنایش موفقیت نیست. فکر نکنید اگر استعداد دارید، حتماً موفق هستید. چنین خبری نیست. اکثر افراد موفق آدمهای مستعد نیستند. اکثر افراد موفق آدمهایی هستند با استعدادهای متوسط؛ یعنی آدمهای مستعد نیستند نه اینکه اصلاً استعداد نداشتند ولی نابغه هم نبودهاند. اینها با این عامل دوم یعنی پشتکار توانستند به موفقیت برسند و اکثر نوابغ به دلیل اینکه آدمهایی با پشتکاری نیستند، به نتیجه نمیرسند. من در این پنجاه و پنج سال زندگیام دیدهام تعداد نوابغی که از بین رفتند، خیلی بیشتر بودند از آنهایی که موفق شدند. شاید کمتر از ده درصد از افراد نابغه به نتیجه میرسند. به آن آقا هم گفتم که شما یک آدم با استعدادی هستی اما مشکلی داری. یک کمی برافروخت. گفتم مشکلت این است که صبر نداری. آدمهای با استعداد آدمهای صبوری نیستند، معمولاً عجول هستند و دوست دارند زود به نتیجهای برسند و این عجله که من الشیطان، باعث میشود اکثراً نمیرسند. بعد وسط حرف من پرید، با اینکه من مدت زیادی به حرفهای او گوش داده بودم. بعد که حرفش تمام شد، گفتم ببین یکی از نشانههایش این است که حتی صبر نداری به حرف من گوش بدهی! بالاخره عزیزان استعداد در اختیار ما نیست ولی پشتکار در اختیار ما است. من فهرستی از آدمهایی دارم که شما میشناسید، آدمهای موفقی هستند در شخصیتهای علمی که اینها را من از نزدیک خدمتشان بودم و می دانم از نظر استعداد هیچ کدام نابغه نیستند، بلکه متوسط به پایین هستند ولی امروز موفق هستند؛ چون اینها خیلی زحمت کشیدند، همین طوری مفتی بالا نیامدند. صبور بودند، پشتکار داشتند و توانستند به نتیجه برسند. سعی کنید از این عامل استفاده کنید.
3. توشۀ علمی
عامل ظاهری سوم توشۀ علمی شما است. ببینید اجتهاد یک استعداد میخواهد و یک پشتکار میخواهد و اینکه شما چقدر دانش در اختیارتان هست. اینکه توان شما چه مقدار به فعلیت رسیده است، آن مقدار به فعلیت رسیدهاش، همان توشهای که شما به دست آوردهاید و این به شما کمک میکند تا بتوانید به مراحل بالاترش دست پیدا کنید. شما اگر الآن درس خارج بنشینی و نتوانی یک عبارت عادی کتاب را مثلاً مکاسب، رسائل، کفایه، لمعه یعنی کتابهای درسی خودتان را که خواندید، درست بخوانی و درست معنا کنی، دیگر توهم است که با همین وضع میتوانی یک مجتهد خوبی بشوی. بالاخره انسان باید یک مقدماتی را طی کند و توشهای داشته باشد تا بتواند با این توشه به مرحلهای که قرار است، به آن اجتهاد، برسد. بنابراین اگر هر کدام از شما فکر میکند در درسهای قبلیاش ضعفی هست، سعی کند جبران کند. هر چقدر این جبران تأخیر بیافتد، هم مشکلتر میشود و هم آفت بیشتری به تحصیلات شما می زند. نمیگویم اگر دیدی ادبیاتت خوب نیست، بروی سیوطی بخوانی. مقصودم ضرورتاً این نیست. بله اگر واقعاً این قدر ضعیف است که مجبوری بخوانی، برو بخوان. عیب ندارد. بعضی از بزرگان بودند که در تحصیلاتشان آمدند بالا و بعد به نتیجه رسیدند که تحصیلات قبلیشان خوب نبوده است. دوباره از پایین شروع کردند و آدمهای موفقی هم شدند. اما ضرورتاً این کار لازم نیست. گاهی میتوانید مباحثه کنید، میتوانید تدریس کنید. بسته به اینکه چقدر ضعف یا ناتوانی در آن کار میبینید، با مباحثۀ مجدد یا تدریس مجدد ممکن است آن مقدار جبران شود. یکی از مشکلاتی که ما امروز در حوزه داریم این است که ما سنتهای حوزوی را از دست دادیم. حضرت آقای جوادی آملی ـ حفظه الله ـ میفرمود ما همیشه سه جور درس داشتیم. یک درسهای جدید که پای درس استاد شرکت میکردیم. درسهایی که کمی قبل از آن خوانده بودیم و اینها را مباحثۀ مجدد میکردیم و درسهایی که قبل از اینها خوانده بودیم و آنها را تدریس میکردیم. وقتی طلبه در گذشته مکاسب میخواند، لمعه را مباحثۀ مجدد میکرد و ادبیات و منطق را تدریس میکرد و همین طور میآمد بالا. متأسفانه الآن برای بسیاری از این سنتهای حوزوی موانعی پیدا شده است و برای یک قسمتهایی هم انگیزهها و زمینههایش از بین رفته است و به یک شکل دیگری مانع پیدا شده است. امروز اگر یک طلبه بنشیند در درس خارج و هنوز بلد نباشد یک عبارت کفایه، مکاسب، رسائل و لمعه را درست بخواند و درست ترجمه کند، نمیتواند با این درس خارج مجتهد شود. چنین اعجازی من از هیچ مدرس درس خارجی سراغ ندارم! بنابراین دوستان توجه کنند که اگر آمادگی نباشد، مثل این میماند که آدم یک لقمهای را نجویده قورت بدهد و در همان حال که معدهاش ناراحت است، چند لقمه دیگر را بخواهد قورت بدهد. البته در موضوع خوردن لقمه قبلی را که نجویده بودی، میشود لقمه بعدی را درست بجوی ولی در تحصیلات این طور نیست. اگر شما مراحل قبل را ضعیف باشی، این مرحلۀ بعد هم عملاً ضعیف هستی و نمیتوانی به عمقش برسی. در نتیجه این هم یک لقمه نجویده دیگری میشود که دائم بیشتر اوضاع مزاج شما را به هم می زند و بعد لذتی از خوردن نمیبری. اما اگر کسی خوب بخورد، مزاجش هم سالم باشد، درست هم بخورد، لذت میبرد. پس در تحصیلات اگر انسان خوب درس بخواند، هر چه بخواند، بیشتر خوشش میآید. اینکه ما از درس خواندن لذت نمیبریم و سختمان میآید، فشار میآید، میخواهیم بنشینم و کتاب باز کنیم، یک جورمان میشود، این به خاطر آن است که مطلب را نمیفهمیم چون مقدماتش را نمیفهمیم و لذت هم نمیبریم. اگر آدم میفهمید، خیلی لذت میبرد. درس خواندن خیلی کار لذت بخشی است. آنها که خوب درس میخوانند، خیلی لذت میبرند، فشاری احساس نمیکنند. همۀ اینها که گفتم عوامل ظاهری است؛ البته معنایش این نیست که چون عوامل ظاهری است، پس ولش کن.
4. توفیق الاهی
اما آنچه اصل است و عامل واقعی است، توفیق است. یک وادی دیگر است. که چه بسیار کسانند که خیلی با استعداد هستند، خیلی هم با پشتکار هستند، توشۀ عملی خوبی دارند ولی موفق نمیشوند؛ چون توفیق الاهی یک داستان دیگری است؛ البته خدا بخیل نیست. خدا با هیچ کس دشمن نیست، جاهل نیست، ضعیف نیست، خدا هم میداند و هم مهربان است و هم میتواند. بنابراین اگر کسی قابلیت داشت، خدا به او میدهد. این طور نیست که خدا از کسی دریغ کند. اما این توفیق الاهی چیزی است که اگر در هر امری رفیق ما نباشد، آن امر به سرانجام نمیرسد. در کوچکترین امور زندگی اگر توفیق الاهی رفیق آدم نباشد، کار سخت است، دیر به نتیجه میرسد و بسیاری موارد به نتیجه نمیرسد. اگر مفهوم «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ»[3] را درک کرده بودیم، میفهمیدیم ما حتی در کارهای جزئیمان به خدا نیاز داریم. ما نمیفهمیم که حتی برای خریدن یک کیلو گوشت هم اگر پولش را داشته باشیم و قصابش هم داشته باشیم و همه چیز باشد، باز اینجا توفیق الاهی یک معنایی دارد. ما خیلی این ها را نمیفهمیم. اگر بفهمی، می بینیی که دست هم که تکان میخواهی بدهی، یک قدم میخواهی برداری، آنجا هم باید توفیق رفیقت باشد. اجتهاد چیزی نیست که انسان بدون توفیق الاهی به حقیقت آن بتواند دست پیدا کند. ممکن است یک چیزی بگوید و ما الحمد الله درس نخوانده مجتهد هستیم! ولی آن اجتهادی که واقعاً ارزش پیدا کند و بتواند راهگشا باشد برای خود فرد و احیاناً برای دیگران، توفیق میخواهد که إن شاء الله انسان باید سعی کند در تمام مراحل زندگی از جمله اجتهاد از خدا بخواهد و مقدمۀ این توفیق همیشه گفتیم یک چیز خیلی سادهای است و آن این است که انسان سعی کند گناهان را ترک کند. اگر انسان سعی کند گناهان را ترک کند، بقیهاش را خدا درست میکند. خیلی خدا سخت نمیگیرد؛ البته ما در همین اولی میمانیم.
روش تحصیل در درس خارج
سال گذشته گفتیم، درس خارج معنایش این نیست که بیایی درس خارج حتماً مجتهد میشوید. چنین خبری نیست. بله می گویند فلان آقا ده سال درس مرحوم آقای خویی شرکت کرده است یا بیست سال درس فلانی شرکت کرده اما معنایش این نیست مجتهد شده است. اگر این بود که در و دیوار آن مسجدی که آقای خویی در آن درس میداده است، بیشتر از این آقا حضور داشته است! درس خارج راهنمای عملی اجتهاد است. در واقع مدرس خارج خودش اجتهاد میکند و اجتهاد خودش را عرضه میکند تا طلبه با دیدن اجتهاد او خودش به توان اجتهادی برسد. آن وقت کدام طلبه میرسد؟ آن طلبهای که بتواند پا به پای این استاد راه برود. من بارها این جمله عرض کردم که اجتهاد مثل شنا کردن، مثل کوهنوردی است. یک آقایی شنا میکند و خیلی قشنگ میگوید به من نگاه کن که من چه طوری شنا میکنم، نگاه میکنی چقدر آسان است. بعد میپری در آب مثل سنگ میروی پایین، یا مثل خزهها میچسبی به دیوارۀ استخر! کسی با این مقدار، شنا کردن یاد نمیگیرد. باید شما این کار را تمرین کنی، قدم به قدم دستت را، پایت را، شناوری روی آب، نفس گرفتن همۀ اینها را تکه تکه تمرین کنی. بعد با همدیگر تلفیق کنی تا کم کم شنا را یاد بگیری. همین طور بنشینی سر درس مرحوم آقای خویی ـ رضوان الله علیه ـ درس امام ـ رضوان الله علیه ـ سی سال بنشینی و به امام و ایشان نگاه کنی، خبری نمیشود. به این آقای طلبه می گویم شما باید بیایی در قم و درس بخوانی و استاد بشوی. میگوید حاج آقا من تقریرات آقایان را را خواندم. بیشتر از این که نیست! مثلاً من تقریرات درس حاج شیخ جواد تبریزی ـ رضوان الله علیه ـ خواندم. گفتم آقا اگر تقریرات آشیخ جواد ـ رضوان الله علیه ـ بیست درجه در اجتهاد مؤثر باشد، خود درس آشیخ جواد رضوان الله علیه صد درجه مؤثر است. فرق است بین تقریرات و درس. درس آشیخ جواد شاگردپرور و مجتهد پرور بود. فقط با مطالعه کردن کسی نمیتواند به این راحتی مجتهد شود، نمیگویم محال است ولی خیلی سخت است. حضرت آیت الله جوادی آملی ـ حفظه الله ـ در اولین جلسهای که من با ایشان آشنا شدم، ایشان این جمله را فرمود: طلبه خوب باید استاد خوب ببیند، زیاد هم ببیند. کیفیت و کمیت استاد مهم است.
تقریر سنتی فراموش شده
من یک اشاره کنم به برنامۀ درسمان، درس ما یعنی یک ساعت اصول سه بخش دارد: بخش اول از ساعت نه شروع میشود تا نه و بیست دقیقه که تقریر درس جلسۀ قبل است و توسط یکی از دوستان انجام میشود. این بخشی از درس ما است. این طوری نیست که اختیاری باشد و اثر نداشته باشد. دوستان واقعاً تلاش کنند بیایند، آن عزیزی که زحمت میکشد، تقریر میکند زحمت او هدر نرود. بعضی از رفقا میآیند بیرون مدرس میایستند تا این تقریر تمام شود تا بعد بیایند داخل، برای چی؟ این این آقا درس جلسه قبل را میگوید. شما اگر بهتر بلدی، خودت بیا بگو. این میدان باز است. اگر بهتر از او بلد نیستی، بنشین گوش بده. اگر به تقریر این آقا اعتراضی داری، اعتراض کن، اشکال کن. بگو آقا این مطلب که تو اینجا می گویی، اشتباه فهمیدی. مطلب این نبود. اینها باعث میشود شما مجتهد شوید. با این إن قلت و قلت ها است که به اجتهاد میرسیم. از نه و بیست دقیقه اگر خدا توفیق بدهد تا نه و نیم ده دقیقه برای دوستان قرآن می گوییم؛ چون متأسفانه «اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً»[4] . کمی بین ما قرآن مهجور است. دو سال است شروع کردیم امسال میشود سال سوم. در طول این سالهای طولانی که توفیق تدریس خارج داشتیم، قبل از درس روایت میخواندیم، بعد به این نتیجه رسیدیم به جای خواندن روایت که بحث کنیم سند دارد و چه و چه، قرآن بخوانیم که سندش مشکل ندارد، گویندهاش خدا است، الفاظ و عبارات وحیانی است. کهان شاء الله از فردا سورۀ انبیاء ـ علیهم السلام ـ را شروع خواهیم کرد. قسمت سوم درس خود اصول ما خواهد بود که تا ساعت ده خواهد بود. این تقریر سنت خوبی بود و در گذشته در حوزه وجود داشت و چند سال اخیر ما تلاش کردیم این سنت را احیاء کنیم. بحمد الله احیا شد. الحمد الله بعضی درسهای دیگر طلبههایشان به تقریر اهتمام پیدا کردند و این تقریر درس بخشی از درس است. قاعدتاً شما باید قبلش پیش مطالعه کرده باشید و سر درس حضور پیدا کرده باشید، با دقت گوش داده باشید، و بعد مطالعه کرده باشید و بعد مباحثه کرده باشید و بعد میآیید تقریرش را گوش میدهید که با این در واقع تکمیل این زنجیره میشود. این طوری است که آدم میتواند در یک بحثی تبحر پیدا کند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته[5]