خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

تفسیر قرآن، جلسۀ بیست و سوم: وجود مشکل و گرفتاری، یکی از نشانه های توجه خدا به بنده اش

سه شنبه, 30 تیر 1394 ساعت 01:13
منتشرشده در دیدگاه ها

بسم الله الرحمن الرحیم

«وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ، مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاء»[1]

به قسمت پایانی سورۀ ابراهیم ـ علیه السلام ـ رسیدیم. اگر ما مجموعۀ سوره ابراهیم ـ علیه السلام ـ را نگاه کنیم، در واقع سوره از سه بخش کلی تشکیل شده است. بخش اول پنج آیه ای که در ابتدای سوره آمده که به منزلۀ چکیدۀ مطالبی است که در سوره مطرح شده است. بخش دوم در واقع تفصیل آن چند آیه است که در واقع در داستان موسی ـ علیه السلام ـ و سپس دعاهای ابراهیم ـ علیه السلام ـ که در واقع به ظاهر آخرین دعاهای ابراهیم است، تجلی پیدا کرده. آخرین بخش سوره از آیۀ 42 آغاز می شود. این بخش به منزلهۀنتیجه گیری و خلاصه انتهای سوره محسوب می شود. خداوند در بخش اصلی سوره،یعنی داستان موسی ـ علیه السلام ـ و بعد داستان ابراهیم ـ علیه السلام ـ  مکرر به دوگانه ایمان و کفر اشاره کرد؛ دوگانه ای که مکرر در قرآن به آن اشاره شده، یک کلمه دربارۀ مؤمنین، خصوصیات مؤمنین، نتیجۀ ایمان؛ و یک کلمه دربارۀ کفر، خصوصیات کافرین، نتیجۀ کفر. دائم خداوند این دو تا را با هم مقایسه کرده در جاهای مختلف. بعد از اینکه این مقایسه صورت گرفته، خداوند تبارک و تعالی در آیۀ 42 خطاب به مؤمنین؛ البته خطاب به نبی اعظم ص ولی در واقع خطاب به مؤمنین، می فرماید وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، اینجا ممکن است یک شبهه ای برای ما پیش بیاید، شبهه ای که احیاناً برای بسیاری از ما در زندگی پیش آمده. از روز اول به ما گفتند اگر آدم خوبی نباشی، اگر ایمانت درست نباشد، اگر رفتارت درست نباشد، چه و چه ها می شود. بعد یک دفعه شیطان می آید سراغ ما، می گوید این ها چیست که این همه می گویند، فلانی را ببین نه ایمان درست و حسابی دارد نه رفتار درست و حسابی دارد نه اخلاق درست و حسابی دارد؛ اما ببین چه زندگی دارد. آن کاسب متدین ما که یک عمری با تقوا، با رعایت موازین شرعی و دقت معامله کرده، یک عمری دقت کرده که یک ریال حرام در اموالش نباشد، یک عمری دقت کرده که واجبات شرعی اش را درست و به اندازه و به موقع بپردازد؛ یک دفعه می آید سراغ او به او می گوید فلانی حالا تو این قدر دقت کردی چی داری؟ آن یکی را ببین، چهار روزه آمده در بازار نه نماز می خواند نه روزه می گیرد نه حلال و حرام سرش می شود، نه وجوهات شرعی می فهمد، ببین وضعش چی شد. آن آقای کارمند ما، یک کارمند متدین، وظیفه شناس، به موقع سر ساعت می رود سر کارش، موقعی که سر کارش هست وقتش را نمی گذراند به کاری که مربوط به او نیست، می داند که شرعاً این زمان در اختیار این مجموعه است برای خدمت به این مجموعه، آنجا نمی نشیند در اداره زنگ بزند معاملات شخصی خودش را انجام بدهد، کارهای شخصی خودش را با امکانات اداره انجام بدهد. ارباب رجوع که می آیند خیلی با اخلاق با آن ها برخورد می کند، کار ارباب رجوع را پیگیری می کند که درست انجام بدهد، دائم ارباب رجوع را اذیت نمی کند، نمی گوید برو فردا بیا، حالا امروز من حوصله ندارم، ارباب رجوع بیاید آنجا این آقا یک ساعت با تلفن با یک نفر دیگر خوش و بش می کند، آن آقا را آنجا نگه می دارد، این این طوری نیست، آدم متدینی است، سر ساعت می آید دقیقاً کارش را درست انجام می دهد، نمازش هم می خواند، روزه اش را هم می گیرد، این دریافتی هم که دارد مراعات می کند، سر سال خمسش را هم می دهد؛ شیطان می آید سراغش می گوید بیچاره یک عمر است در این اداره داری سر ساعت می روی، سر ساعت می آیی، درست کار می کنی، به کجا رسیدی؟ فلانی را ببین، چهار روزه آمده در این اداره، نه سر ساعت می آید، نه سر ساعت می رود، نه موقعی که اینجا هست اصلاً مشغول کار خودش است، نه به ارباب رجوع رسیدگی می کند؛ ولی ببین چه طوری رشد کرد، سریع دارد می رود بالا. طلبۀ متدین ما می آید حوزه درس می خواند، سعی می کند درست درسش را بخواند که فردا نرود منبر یک حرفی بزند همین طوری، به او می گویم آقاجان تو این مطلبی که می گویی از کجا خواندی؟ می گوید حاج آقا روی دیوار نوشته بود! می گویم عزیز من طلبه که منبر می رود مرجعش دیوار است؟ اینکه می گویم شوخی نیست، جدی است؛ این هم شد مصدر برای مطلب تو؟ روی دیوار نوشتن سند است؟ این اعتبار است؟ تو اسلام را این طوری فهمیدی؟ از آن طرف طلبۀ متدین ما می رود قشنگ درس می خواند، ادبیاتش را درست می خواند، منطقش را درست می خواند، فقه و اصولش را می خواند مسأله بلد باشد، همین طوری از خودش فتوا ندهد قبل از اینکه مجتهد شود. فتاوای مجتهدان را کم و زیاد نکند به مردم بگوید، یک دفعه یک عمری مردم را گرفتار گمراهی کند. طلبه دقت می کند، دقت می کند توی جنبۀ عبادی، نمازش را سر وقت می خواند، سعی می کند در جماعت شرکت کند، قرآنش ترک نمی شود، سعی می کند نماز شبش را بخواند، خیلی طلبه منزه، متقی، پر کار، فعال. بعد شیطان پیدا می شود و  می گوید بیچاره حالا تو این همه مدت درس خواندی، درس بزرگان شرکت کردی، کتاب خواندی، مقاله نوشتی، کتاب نوشتی، منبر رفتی، حالا به کجا رسیدی؟ بیا آقا را ببین نه درس درست و حسابی خوانده، نه اصلاً معلوم است نمازش را کدوم طرفی و چه طوری می خواند، بیا ببین چه طوری دارد رشد می کند، شهرت پیدا می کند، مقام پیدا می کند. این شبهه در ذهن شما نیامده؟ که این چه طور دنیایی است، یکی این قدر خوب است انگار به هیچ جایی نمی رسد، یکی این قدر بد است مثل اینکه خیلی تند تند می رود بالا. وقتی چنین شبهه ای به ذهن ما آمد (که می آید و قطعاً قبلاً هم آمده برای بسیاری از ما) یادمان نرود ما واقعاً خدا را قبول داریم یا نه؟ حرف زدن آسان است؛ ولی واقعاً قبولش داریم؟ ببینید بعضی وقت ها یک عمر ما می گوییم خدا، خدا، خدا، خدا، ولی آن ته اصلاً معلوم نیست که خدایی در دل مان باشد.

یک قصه بگویم؛ یک بندۀ خدایی که از دنیا رفته، شاید بیش از بیست سال قبل آمد منزل ما. گلایه ای داشت، آمد می گفت من یک زمینی دارم در یک شهرستانی. بعد در این زمین با یک مجموعه ای اختلاف پیدا کرده بود، آن مجموعه نفوذ داشتند در سیستم قضایی، توانسته بودند بالاخره با آن نفوذشان آن زمین را از دست این آقا در بیاورند، حالا من به آن موردش کاری ندارم، اینجایش برایم مهم بود که گفت من رفتم پیش یک آقای روحانی که در سیستم قضایی در آن زمان (بیش از بیست سال قبل) مسئولیتی داشت؛ البته معروف نیست؛ ولی آن آقا را من می شناختم، پدرش از علمای نجف بود، خودش هم متولد نجف بود، تحصیل کرده حوزۀ نجف بود. گفت رفتم به آن آقا گفتم فلانی شما این زمین ما را از دست ما در آوردی، ما که زورمان به شما نرسید، کسی نبود از ما حمایت کند، بالاخره شما این زمین ما را گرفتید؛ ولی یک قیامتی هم هست، یک حساب و کتابی هم هست. گفت آن آقا برگشت به من گفت حالا کی رفته؟! کی دیده؟! یعنی یک آقایی که پدرش از علما بود، خودش در حوزۀ نجف درس خوانده بود بعد از یک عمر تحصیل، در قوۀ قضائیه یک جایگاهی پیدا کرده بود، وقتی طرف به او می گوید یک قیامت و حساب و کتابی هست، گفته حالا کی رفته؟! کی دیده؟! معلوم است این اصلاً ایمان ندارد؛ البته خدا بعضی ها را در همین دنیا محکم به پس کله شان می زند، همین آدمی که گفت کی رفته، کی دیده، به دو هفته نکشید ـ البته نه به خاطر این موضوعـ با خزلان و خواری افتاد بیرون از آنجا و یک غیر معممی آمد جایش و موقعیت او را گرفت.

حالا این مقدمات را گفتم تا این آیه را دقت کنید، ببینید در این آیه که در واقع قسمت انتهایی سورۀ ابراهیم، آغاز نتیجه گیری ها است. خدا این نکته را تذکر می دهد، می فرماید وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، گمان نکن خدا بی خبر است از کارهایی که ظالمین انجام می دهند، فکر نکن خدا نمی بیند که این آقا دارد دزدی می کند، آن یکی دارد کم فروشی می کند، آن یکی دارد چوب لای چرخ کار مردم می گذارد تا به او یک چیزی زیرمیزی بدهند یک کاری انجام بدهد. فکر نکن خدا بی خبر است که این طلبه که نه سواد درست و حسابی دارد، نه تقوای درست و حسابی دارد با نمایش و کلاه گذاشتن سر مردم دارد بالا می آید؛ خدا بی خبر نیست. والله، بالله خدا خبر دارد، وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، نگویید ما می دانیم که خدا خبر دارد، نه آقا، باور کنید! همه شک می کنیم، همین که در دلت می گذرد که این آقا چه طوری دارد بالا می رود، چرا این بی حساب بالا می رود، ما عقب افتادیم، همین شک یعنی مشکل داری. وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ، خدا می فرماید ما به این ها مهلت می دهیم برای آن روز؛ البته این دیگر آخرین مهلت است در روز قیامت، مهلت دادن فرق می کند. خدا بعضی ها را دوست دارد، شما یک کار کوچک بد می کنی همان روز یک پس گردنی می زنند پس کله ات؛ اگر این طوری است خدا خیلی دوستت دارد. یک روز مثلاً یک نگاه به نامحرم می کنی یک دفعه می بینی یکی از کارهایت گره افتاد، یک مشکلی پیدا شد، دارن گوشت را می پیچند، این یعنی خیلی مورد توجهی. خدا بعضی وقت ها به این زودی گوش آدم را نمی گیرد، پس کله آدم نمی زند، طرف یک کاری می کند نگاه می کند، می بیند انگار کسی ندید، یک کار دیگر می کند می بیند کسی باز ندید، همین طوری می رود جلو. اگر خدایی نکرده این طوری شد، دائم کار بدی کردیم و مشکلی برایمان پیدا نشد، بترسیم؛ بترسیم که از این ها نباشیم که يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ، خدا گذاشته آنجا حسابمان را برسد. برای همین مشکل که در زندگی مان پیدا می شود یکی از نکته هایی که باید توجه کنیم این است، یک نگاه کنیم ببینیم نکند یک چیزی و مشکلی در طرف ما هست؛ البته مشکل فقط این نیست، نه، یک وقت هایی آدم، آدم متدین است، آدم خوبی است، کار بدی نکرده، باز هم مشکل دارد. مگر نبی خاتم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ افضل انبیاء، افضل اولیاء نبود؟ مگر او نبود که خدا فرمود «قاب قوسین او ادنی»[2]؟ تا آن منزلت رسیده که حالا به تعبیر قرآن چند متر با خدا فاصله دارد، حالا این تعبیر و تشبیه است؛ قوسین یعنی به اندازۀ دو تا کمان؛ یعنی با خدا این قدر فاصله دارد. این بزرگوار با این منزلت فرمود «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت»، آن طور اذیت شد، پس اذیت فقط مال آدم های بد نیست، نه، خوب ها هم اذیت می شوند. «البلاء للولاء» واقعیتی است، آن هایی که اهلش هستند گرفتار می شوند؛ چون این گرفتاری ها است که به ما فرصت می دهد ایمانمان، باورمان و اعتقادمان را محک بزنیم، تقویت کنیم؛ در سختی ها ست که آدم ها از هم جدا می شوند و معلوم می شود کی مرد میدان است و کی نیست. در راحتی که همه هستند، ادعا که کاری ندارد؛ مثلاً فرض کنید ما همه می گوییم از مرگ نمی ترسیم، دروغ می گوییم! اگر یک ذره نزدیک شویم به یک جایی که مرگ در انتظارمان است آن وقت معلوم می شود که چند تا از ما راست می گوییم. آنکه مرد میدان است در سختی ها معلوم می شود. یک وقتی اوایل انقلاب هنوز بسیج تشکیل نشده بود، یک اردوی نظامی بود در یک جایی نزدیک تهران، من هم در اردو بودم. آنجا افراد را برده بودند تمرین نظامی بدهند. این قصه مال بیش از سی سال قبل است، سال 60. این ماشین نفربرهای نظامی افراد را سوار کردند با سرعت 20 کیلومتر این ماشین حرکت می کرد، به ما یاد می دادند که چطور از روی ماشین در حال حرکت خودمان را پرتاب کنیم روی زمین که صدمه نبینیم. افراد می پریدند، یک نفر ماند در ماشین، من آنجا آن صحنه را دیدم آن چنان دست و پای این فرد می لرزید که من گفتم این همین الآن در این ماشین سکته می کند از ترس، با اینکه چیز خطرناکی نبود، نه جنگ بود نه چیز دیگری، هنوز جنگ تحمیلی هم شروع نشده بود، قبل از جنگ بود. بعد حالا وقتی بروی در میدان جنگ، آنجا که گلوله و توپ و خمپاره از هر طرف دارد می آید، آنجا آن هایی که مردانه می رفتند، آن ها یک چیز دیگری بودند؛ در آن سختی ها است که آدم شناخته می شود. یک جوانی بود در مسجد محل ما که از مساجد بسیار فعال تهران بود، شخصیت های بزرگ قبل از انقلاب آنجا رفت و آمد می کردند از جملۀ شهید چمران ـ رضوان الله علیه ـ از جمله همین رئیس جمهور فعلی ما، جناب آقای روحانی  ـ حفظه اللهـ این ها آنجا منبر می رفتند، سخنرانی می کردند، یک جوانی بود در محل بود خیلی اهل دین و این ها نبود، بعد از انقلاب متحول شد، اهل مسجد شد و اهل دین شد؛ بعد این فرد رفت جبهه. دوستان از جبهه آمدند تعریف می کردند از شجاعت های او که چطور در برابر دشمن موقعی که باران گلوله و توپ و خمپاره است این می آید به میدان و بالبته شهید شد. به هر حال سختی مال همه است؛ اما سختی ها فرق می کند. بعضی وقت ها سخت می گیرند؛ چون دوستمان دارند، خوب بودی، سخت می گیرند که بهتر شوی. مثل یک دانش آموز با استعدادی که معلمش می بیند این استعدادش خوب است، بیشتر از این ها باید رشد کند، کار سخت تر علمی به او می دهد که این رشد علمی کند. یک وقت سخت می گیرند؛ چون بدیم ولی دوستمان دارند، می خواهند گوشمان را بپیچند، بگویند اشتباه داری می کنی. یک وقت هایی هم ولمان می کنند، آن هایی را که ول می کنند، آن هایی هستند که خیلی وضعشان خراب است. شما می بینی بعضی ها ممکن است در اطرافتان باشند، می بینی طرف اصلاً مریض نمی شود، سالی به 12 ماه سُر و مُر و گنده، سرما هم نمی خورد، آدم بی خودی است؛ اما هیچ مریض و گرفتار نمی شود، شما می گویی این دیگر چه طوری است، ما هر روز یک مرضی داریم، هر روز یک گرفتاری داریم، این اصلاً هیچ مشکلی برایش پیش نمی آید؛ این بدبخت است، آنی که دیگر اصلاً حتی در حد یک مریضی هم گرفتارش نمی کنند، یعنی گفتند برو، تو دیگر «انساهم انفسهم».[3] این همان است که شیطان هم دیگر با او کاری ندارد. آن آقا به شیطان گفت من را چه طوری وسوسه می کنی؟ گفت تو که وسوسه نمی خواهی، تو خودت می دوی! بعضی ها از شیطان جلوترند. بنابراین آن هایی که گرفتاری ندارند خیلی خوشحال نباشند، آنی که گرفتاری ندارد من فکر هم نمی کنم آدم خوبی باشد، نمی دانم، البته خدا می داند؛ ولی آدم بی مشکل در حد فهم ما مشکل دارد. خدا برای خوب و بد که مورد توجهش هستند، مشکل درست می کند، خوب ها به یک شکل، بدها به یک شکل. حالا اینجا خدا می فرماید وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، فکر نکنید ما این ها را نمی بینیم که اطراف شما هستند و این ها بی تقوا هستند و بی دین هستند، آدم های درست و حسابی نیستند، با کلک و حقه بازی و به قول مرحوم آیت الله بهاء الدینی با بازیگری رشد می کنند، ما از ایشان بی خبریم؟ نه، إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الأَبْصَارُ، این ها را داریم می گذاریم برای آن روز، آن روزی که چشم ها مات می ماند.

مُهْطِعِينَ، به سرعت، مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ، این گردن ها بالاست که این تعابیر برای نشان دادن وضعیت هولناک قیامت است؛ البته اصلاً ما نمی توانیم وحشت قیامت را تصور کنیم، این ها فقط تقریب است. لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ، از وحشت چشم به هم نمی زنند، همین طوری گردن هایشان از وحشت سیخ شده، وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاء، دلشان خالی شده. ما که همیشه در کله مان یک چیزی دارد می چرخد، این حرف ها و فکر ها، روز قیامت اصلاً هیچ چیز نیست، حتی دیگر در کله مان هم چیزی نمی ماند، در ذهنمان هم دیگر هیچ چیز نمی آید؛ وحشت روز قیامت را خداوند تبارک و تعالی دارد تفسیر می کند.

می فرماید «وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ»،[4] مردم را بترسان از آن روز ترسناک. وقتی آن روز می آید آن هایی که بد بودند، «فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ»،[5] قرآن به عبارات مختلف، بارها این جمله را تکرار کرده، این مفهوم را بیان کرده، فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ، مثل این گناهکاران که در دنیا آن ها را می گیرند، یک عمر مثلاً قاچاق کرده، یک عمر دزدی کرده، یک عمر جنایت کرده، تا آن ها را می گیرند یک قیافه ای پیدا می کند شما که ساده لوح باشی می گویی آخی چه آدم مظلومی است بیچاره! یک اشک و آهی دارد که آقا ما را ول کنید به خدا آدم خوبی می شویم، «فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ»،[6] خدایا یک فرصت کوتاه بده، یک مهلت کوتاه. «نُّجِبْ دَعْوَتَكَ»[7] دعوت تو را اجابت کنیم، «َنَتَّبِعِ الرُّسُلَ»،[8] دنبال پیامبران راه بیفتیم. آن روز که گرفتار می شوند یک دفعه تبدیل می شوند به این ها، التماس می کنند، یک مهلت کوتاه بده؛ آنجا خدا می فرماید «أَوَلَمْ تَكُونُواْ أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ»،[9] شما نبودید قبلاً قسم می خوردید که ما از بین برو نیستیم، قلدرهای عالم آن هایی که فکر می کنید از بین نمی روید، حالا هر کسی به حد خودش؛ به قول مرحوم آیت الله العظمی بهاء الدینی، می فرمود این گربه اگر انسان را نمی درد به خاطر این نیست که وحشی گری گربه از وحشی گری گرگ کمتر است، وحشی گری کمتری ندارد، زورش نمی رسد، زور گرگ را ندارد. اگر یک گربه هم زور گرگ را داشت، مثل گرگ انسان را می درید. حالا بعضی ها که جنایت های بزرگ نمی کنند، زورش را ندارند، زورش را داشته باشند جنایت های بزرگ می کنند. بعضی ها که دزدی بزرگ نمی کنند، دله دزدی می کنند، زورش را ندارند، اگر داشتند دزدی بزرگ می کردند. حالا این مدعیانی که به تعبیر قرآن می فرماید أَوَلَمْ تَكُونُواْ أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ، شما نبودید که قبلاً می گفتید ما از بین برو نیستیم؟ آدم ها فرق می کنند. مثلاً یک کارمند بی خود ته اداره، همۀ را اذیت می کند، دائم به او می گویند آقا نکن می اندازنت بیرون، نه، ما دیگر اینجا میخمان محکم است، یکی هم بالاتر از این ادعا را می کند، آن ها که قدر قدرت، قوی شوکت، همان ها که فکر می کردند انگار برای همیشه آمدند، همین ها که امروز هم هستند، همین قلدرهای دنیا که وقتی حرف می زنند انگار برای همیشه هستند. خدا می فرماید أَوَلَمْ تَكُونُواْ أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ، شما نبودید این طوری می گفتید؟ «وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ»[10] شما در خانه های کسانی زندگی می کردید که آن ها به خودشان ظلم کرده بودند؛ یعنی شما جانشین اقوام گذشته ای هستید که آ نها به خودشان ظلم کردند و از بین رفتند. «وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ»،[11] برای شما آشکار شده ما با این ها چه کردیم، «َضَرَبْنَا لَكُمُ الأَمْثَالَ»،[12] ما برای شما مثال نزدیم؟ نگفتیم قوم عاد چه شد، قوم ثمود چه شد، فرعون چه شد، قارون چه شد، شما یعنی از فرعون زورت بیشتر است آقای رئیس جمهور آمریکا؟ آن سرمایه دار یهودی پولش از قارون بیشتر است؟ شما فکر می کنید می مانید؟ البته این ها بین ما هم هستند، نه اینکه فکر کنید این برای همسایه است، نه آقا، هر کس به اندازۀ خودش، یک بچه گربه هم به اندازۀ خودش، گرگ و شیر و پلنگ هم به اندازۀ خودشان.

«وَقَدْ مَكَرُواْ مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللّهِ مَكْرُهُمْ»،[13] این ها حیله می زدند، حیله گری کار این آدم ها است، همۀ این ها پیش خدا است. به تعبیر امام ـ رضوان الله علیه ـ عالم محضر خدا است، همه چیز را دارد می بیند، این همه قرآن این را می گوید، «وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ»،[14] مکرشان یک طوری است که انگار می خواهند با آن کوه را از ریشه در بیاورند. با همه این حقه بازی ها خداوند تبارک و تعالی می فرماید ما می بینیم، از همه چیز با خبریم، بعد می فرماید متدینین، مؤمنین، ما به شما داریم وعده می دهیم، گفتیم فکر نکنید ما بی خبریم، فکر نکنید به حساب این ها نمی رسیم، می رسیم.

بعد خدا می فرماید «فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ»،[15] شما فکر نکن خدا که وعده داده به پیامبرانش تخلف می کند، باور کنید خدا به این وعده ها عمل می کند. آقا این باور را اگر درست می کردیم، من مشکل خودم را می گویم، شما که إن شاء الله باورتان خوب است، من با خودم مشکل دارم، این باور درست نمی شود، ما دائم به خودمان می گوییم باور کن، باور کن، باور کن، ولی آن لحظه امتحان باز می بینیم پایمان می لغزد. یک روزی خدمت حضرت آیت الله العظمی بهاء الدینی بودیم، یکی از علما که استاد بنده هم بود، خدا حفظش کند، بسیار آدم متقی است، بسیار آدم فاضلی است؛ البته خیلی شهرتی ندارد؛ از شاگردان خودِ آقای بهاء الدینی هم بود؛ یک دفعه آقای بهاء الدینی در جمع به ایشان نگاه کرد، بدون مقدمه فرمود فلانی باور کن خدایی هست؛ من نمی دانم چی از دل آن آقا آن لحظه گذشته بود، چون آقای بهاء الدینی از دل اطراف خبر داشت! نمی دانم چی گذشته بود ایشان یک دفعه نگاهی به ایشان کرد گفت باور کن خدایی هست. من آن موقع خیلی تعجب کردم که آقای بهاء الدینی چرا این را به ایشان می گوید؟! اینکه خیلی آدم متدین و عالم و فاضل برجسته ای است، بعد واقعش هر چه می گذرد می بینم همۀ مشکل ما این باور است، اگر از اول رمضان تا امروز که روزه گرفتیم، اگر از اول رمضان تا امروز که نماز خواندیم، اگر از اول رمضان تا امروز که قرآن خواندیم، فقط یک ذره باورمان به اینکه خدایی هست بیشتر شده باشد، خیلی گیرمان آمده، باور کرده باشیم خدایی هست، باور کرده باشیم فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ، که خدا تخلف در وعده هایش نمی کند.

ببینید انبیاء چه دلی داشتند، واقعاً چه دلی داشتند. رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با آن مقام، اصلاً ما نمی فهمیم، چه می فهمیم؟ چه می بینیم؟ یک عمر است سنگ و چوب و در و دیوار می بینیم، بیشتر از این که ندیدیم، با آن مقام و منزلت و جایگاه، با آن معرفت، آن زحمات، آن تلاش ها، آن دلسوزی ها، خدا فرمود «لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ»،[16] انگار داری خودت را به کشتن می دهی، خودت را هلاک می کنی برای خاطر اینکه این ها مؤمن نمی شوند؛ این قدر دلسوز مردم بود، این قدر مهربان بود، پیامبر رحمت بود. وقتی که سخت بیمار است، روایتی است که لابد شنیدید، می گوید من را ببرید مسجد، به زحمت آقا را می آورند مسجد. حضرت طبق آن روایت خطاب می کنند به مردم، می فرمایند من دیگر می خواهم بروم، مبادا حقی از شما بر گردن من باشد، کِی ما می توانیم حق پیغمبر را اداء کنیم؟ پیغمبر می آید می گوید مبادا حقی بر گردن من باشد از شما. اگر کسی حقی از من بر گردنش است بگوید. یک نفر می گوید آقا شما یک حقی بر گردنت از من داری، حضرت می فرماید چیست؟ می گوید آقا فلان موقع شما می خواستی از فلان جا بروی، این چوبدستی شما خورد به شکم من. حضرت می فرماید بروید یک چوبدستی را بیاورید؛ حالا همۀ مردم متعجب هستند این چه کار می خواهد بکند، چوبدستی را می آورند، حضرت می فرماید بدهید به این بندۀ خدا، حضرت می فرماید همان طور که به شکمت خورده تو هم با این چوبدستی بزن به شکمم. پیغمبر مریض است و به مسجد آمده و مردم همۀ دارند گریه می کنند، می گوید آقا من آن موقعی که چوبدستی به شکمم خورد، شکمم برهنه بود، حضرت می فرماید پیراهن مرا بالا بزنید، پیراهن را بالا می زنند، می گوید خب حالا بزن، او می آید جلو؛ اما بدن حضرت را می بوسد! این پیامبر رحمت که یک عمر خدمت کرده به این مردم و همۀ تاریخ و همۀ بشریت چه کردند بعد از او با یادگار او. بزرگان گفتند که آن داستان که فاطمۀ زهرا ـ سلام الله علیها ـ می آید پشت در و آن ها می فهمند پشت در است و به در می زنند و فشار می آورند و میخ در و آن حادثه اتفاق می افتد، آنجا بزرگان گفتند که بدن مبارک حضرت رسول هنوز دفن نشده بوده! آن خطاب فاطمه ـ سلام الله علیها ـ به بدن مبارک رسول الله است که خطاب می کند یا ابتا، این ها دارند با من این طوری می کنند.

السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و رحمة الله و برکاته.

خدایا تو را به محمد و آل محمد قسمت می دهیم فرج محمد و آل محمد نزدیک تر بگردان.

چشم ما به جمال نورانی آن آقا، مولایمان، منور بگردان.

خدایا قلب و دلش از ما راضی و خشنود بگردان.

خدایا دل ما، جان ما، با معارف قرآن و عترت منور بفرما.

ما را بیش از پیش به وظایفمان آشنا بگردان.

به ما توفیق تشخیص وظیفه و عمل به آن کرامت بفرما.

خدایا ما را از گناهان دور کن.

خدایا ما را ببخش و بیامرز، عاقبت همۀ ما ختم به خیر بگردان.

گذشتگان ما، مراجع گذشته ما، حق داران بر ما، امام راحل، مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی، همه را ببخش و بیامرز و با اولیاء و انبیاء محشور بفرما.

خدایا خداوندا خدمتگزاران به اسلام، مراجع معظم تقلید، رهبر عزیز انقلاب، خدمتگزاران در دولت، هر کس هر جا به اسلام و مسلمین خدمت می کند را مؤید و منصور بدار.

خدایا دشمنان دین، آفاتشان و مکرشان به خودشان بازگردان.

خدایا خداوندا همۀ مسلمین در همۀ صحنه ها به ویژه مؤمنین و شیعیان موفق و مؤید بگردان.

گرفتاری گرفتاران را برطرف بفرما، قرضِ قرض داران ادا بفرما، حاجتِ حاجتمندان روا بگردان.

خدایا آنچه خواستیم و آنچه نخواستیم و خیر ما در آن بود به بهترین وجه برای ما تقدیر بفرما.

بر محمد و آل محمد صلوات.[17]

و السلام علیکم  و رحمة الله و برکاته

لینک مرتبط:

فایل صوتی

 


[1]. إبراهیم، 42ـ 43.

[2]. النجم، 9.

[3]. الحشر، 19.

[4]. إبراهیم، 44.

[5]. همان.

[6]. همان.

[7] همان.

[8]. همان.

[9]. همان.

[10]. همان، 45.

[11]. همان.

[12]. همان.

[13]. همان، 46.

[14]. همان.

[15]. همان، 47.

[16].  الشعراء، 3.

[17]. تفسیر قرآن آیت الله هادوی تهرانی در مسجد مدرسۀ آیت الله العظمی گلپایگانی، جلسۀ 23، 24/4/1394.