خطا
  • XML Parsing Error at 9:12. Error 76: Mismatched tag

سیاست خمینی سیاست حسینی

شنبه, 26 تیر 1389 ساعت 12:14
منتشرشده در دیدگاه ها


بسم الله الرحمن الرحيم

سياست خمينى

سياست حسينى

مهدى هادوى تهرانى

انفجار نور «استاد مهدى هادوى«

حرف آخر


كربلا اقيانوس حضور است، و عاشورا آئينه حيرت، و امام حسين عليه السلام يگانه‏اى است كه دريا دريا به آب، نعمتِ وجود را هديه كرد.

وقتى قصد گفتن از او را دارى، زبانِ آغاز در فرجامِ ناتوانى و عجز زمينگر مى‏شود و غرق در سرودن:

بحريست بحر عشق كه هيچش كناره نيست

آنجا جز آن كه سر بسپارند چاره نيست×

و امام خمينى (ره) نگاه با عظمتى‏ست كه به وسعتِ كربلا انديشيد و به صلابتِ عاشورا قيام كرد؛ مردى كه دركسوت يك انسان عادى، - آسمان بدست - به حريم آيينه‏ها پيوست و با اراده‏ى بودن، دل به آئين شدن سپرد.

فكر مى‏كرديم كه پاى اراده‏ى ما به سرزمين مقدس عصمت نخواهد رسيد، و طراوت سدرة المنتهى× را به دل نخواهيم يافت و بيت معمور× را در هست ما رقم نزده‏اند و خيال آن خواب و تصوّرش نقش برآب مى‏نمود.

اما خداوند با خمينى - نمونه‏اى از زمين و از خود ما - به ما نشان داد كه ديگر افسانه نيست - هر چند كه بود! - خيال و خواب و رؤيا نيست - هرچند كه بود!- او در كنار ما بود مثل ما بود. نهى!!!

او جدا بود، با خدا بود، ولى مگر نه اين است كه خدا با ماست، همراه ماست؛ پس او نيز با ما بود، همراه و همدم و همنشين ما.

خداوندا او را به ما داد تا بدانيم اين راه رفتنى است، نه گفتنى.

حديث راه رفتنى است

نه، گفتنى است

نگفتنى است

حال مائيم و او، قطره و دريا، ديدن و نفهميدن و آسمان راز آلوده‏اى كه سر بر آستان ملكوت مى‏سايد و مشق خمينى مى‏كند يعنى تمام توان بشريت كه ايستاده‏اند و در ساحل نياز و حيرت دست به آب برده و به چنگى كودكانه، تجسم صراط مستقيم را جستجو مى‏كند.

راهى كه سعادت رسيدن از آن مى‏گذرد و ما بدنبال گذرگاهى بسوى او.

والله نستعين و هو خير ناصر و معين

مثل آفتاب

چقدر زيبا گفت »سياست ما عين ديانت ماست« -مدّرس مردى كه بر قلّه ايمان و اقتدار ايستاده بود و با درخشش بى‏نظير خود در آسمان علم وفقاهت چشم خفاشان رضاخانى را كور كرد؛ و امام خمينى كه از كودكى شيفته او بود، درس روشنى را از همان طليعه آسمانى گرفت و تا سرچشمه نور رهمنون شد. و به سرانگشتى طومار صدها ساله شهنشان و خسروان رابه باد فراموشى و نيستى سپرد و با نفسى خدايى چنان طوفانى بپا كرد كه تا ظهور مولايش ادامه خواهد يافت و اين پيشوازى خواهد بود در طلوع خورشيد هستى بخش و زمينه‏اى براى قدوم آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست.

و اين همه را خمينى، وام‏دار حسين است، سالها پيش فرياد زد: »مربى ما خداست... ما پيرو پيغمبر اكرم هستيم، ما پيرو حضرت امير هستيم، ما پيرو حضرت اباعبدالله هستيم.«(1) و به راستى نام حسين بر تارك تمامى دلهاى عاشق، هر جا كه نامى از رهايى و روشنايى‏ست مى‏درخشد و چه زيبا و صميمى سروده است

اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست

اين چه شمعى ست كه جانها همه پروانه اوست راستى مى‏توان حسين را شناخت؟!

وقتى حسين مرا خواهى شناخت كه بر تلّ زينبيه ايستاده باشى و طعنه زنان بر تمامى آسمان به بيابان كوفه و شام دل بسپرى و به تقدس دستان عباس دخيل ببندى و به خضر سرهاى برفراز نيزه اقتدا كنى ووو....

و آنگاه فقط لب‏تر كرده باشى و بقدر جرعه‏اى نوشيده باشى.

پس با پاى توكل قدم در وادى حيرت مى‏گذاريم، شايد كه در اين راه به سلوك وادى رسيدن دست يابيم و از آب حيات قطره‏اى بنوشيم.

و در اين جستار در وادى آيينه‏هاى تنها به مقايسه شمه‏اى از ويژگيهاى سياست حسينى با سياست زبيرى در برابر ظلم يزيد بسنده مى‏كنيم و سپس به شباهتهاى سياست خمينى و سياست حسينى اشاراتى گذرا مى‏نمائيم.

1- آيينه

معاويه وقتى كه چنبره مرگ را بر وجود خويش يافت، يزيد را فرا خواند و نسبت به سه نفر او را نصيحت كرد:

اول: عبدالله بن عمر، كه به گفته معاويه عبادت بر زمينش زده بود و اهل قيام و مبارزه نبود

دوم: عبدالله بن زبير، كه معاويه بر سركوب او اصرار داشت، زيرا در نظرش ابن زبير چون شير بر يزيد حمله نمايد و چون روباه حيله كند.

سوم: حسين بن على عليهما السلام، كه معاويه معتقد بود. نفوذى خاصّ بر مردم دارد و آزار علنى به او تمام زحمتهاى چهل و دو ساله معاويه را براى تثبيت سلطنت دودمان اموى از بين مى‏برد.(2)

پس از مرگ معاوى، پيش بينى او تحقق عينى پيدا كرد و دو قيام مهم بر عليه يزيد صورت گرفت: يكى قيام امام حسين و ديگرى قيام عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر كه زانوان تعبر و زهدش تاب نمى‏آورند و در آخر با يزيد بيعت مى‏كند.(1)

و اما آن دو قيام: هر چند كه آن هر دو زير بار خلافت يزيد نرفتند و هر دو نهضتى متفاوت را آغاز كردند ولى بين آنها تفاوتهاى بنيادينى وجود داشت. چرا كه شمشيرى كه از نيام ولايت برآيد و بدست امامت قرار گيرد، غير از آن تيغى ست كه در كف هوى و هوس برق خورشيد را منعكس كند. و به هر جهت اين دو قيام نتايج و ثمرات متفاوتى را از خود برجاى گذاشتند.

محورهاى اصلى اين تفاوت

1- ابزار و روشها

2- آرمانها و اهداف

3- آثار و نتايج

1-1- ابزار و روشها

سپس زبير از آغاز تا انتهاى قيام خود آنگونه كه سياست سياست پيشگان اقتضا مى‏كند، دست به عصاى حزم و احتياط عمل مى‏كند و روش او با انديشه‏هاى مردمان عادى و الفت گرفتگان به دنيا سازگار است و كاملاً حرف او را مى‏فهمند و او را تصديق مى‏كنند. در مقابل امام حسين راهى را برمى‏گزيند كه هر كس توان درك آنرا ندارد. عقل سلمان مى‏خواهد و دل ابوذر و براى رسيدن به آن پاى در ركاب ذوالجناح داشت و با حبيب بن مظاهر دوستى كرد و با عمرون جناده - نوجوانى سياه كه سربريده‏اش نيز با دشمنان جنگيد - آشنا شد و زمين گيران دنيا، آسمان فيض او را پرنخواهند زد همانهايى كه امروز هم شيعيان على را به اسلام معاويه دعوت مى‏كنند و راه ادامه حيات نهضت حسينى را برخوردارى از حشمت يزيدى مى‏دانند!!

چند نمونه از تفاوتها:

1-1- اولين برخورد

يزيد در ابتداى خلافت »وليد بن عتبه بن ابى سفيان«والى مدينه را مأمور مى‏سازد تا از امام حسين و عبدالله بن زبير براى او بيعت بگيرد. وليد هر دو را به مقرّ حكومت خويش فرا مى‏خواند واز هر دو براى يزيد بيعت طلب مى‏كند.

در اين جلسه »ابن زبير« ابتكار عمل را به دست نمى‏گيرد، بلكه با سكوت به انتظار مى‏نشيند تا ببيند امام حسين چگونه عمل مى‏كند و مسير حوادث به كدام سو حركت مى‏نمايد. ولى امام حسين با شجاعت و صراحت به سخن مى‏پردازد. امام مى‏فرمايد: »لابد به بيعت پنهان من قانع نمى‏شوى و مى‏خواهى آشكارا و در حضور مردم بيعت كنم؟« وليد مى‏گويد: »بفرماييد برود و فردا همراه جماعت مردم براى بيعت بياييد« مروان × كه در جلسه حاضر بود. گفت: به خدا قسم، اگر حسين بن على از اينجا برود و بيعت نكند، ديگر بروى دست نخواهى يافت مگر آنكه خونريزى ميان شما بسيار شود، او را نگهدار و مگذار برود تا بيعت كند، وگرنه وى را گردن بزن«.

امام با شنيدن گفتار مروان از جابرمى‏خيزد و مى‏فرمايد »...تو مرا مى‏كشى يا وليد؟! هان، به خدا قسم دروغ گفتنى و گناهكار شدى«. آنگاه راه خويش در پيش مى‏گيرد و همراه با كسان خود كه آنها را مسلح كرده براى محافظ خود آورده بود، به منزل خويش باز مى‏گردد.

ابن زبير تا اين هنگام زبان در كام مى‏دارد و سپس لب به سخن مى‏گشايد و آنچه را امام به وليد فرموده بودند تكرار مى‏كند!(3) در اينجاست كه سياست زبيرى آنچه را اقتضا مى‏كند مسير خويش را پيدا مى‏كند در حالى كه امام حسين بى‏توجه به شرايط و بدون هر گونه محافظه كارى با صلابت و شجاعت علوى به ميدان مى‏رود و به مروان مى‏تازد و او را سرجاى خود مى‏نشاند. و به زيبايى نشان مى‏دهد كه خون ولايت در هر رگى نخواهد جوشيد و هر خونى لايق »ثار الله«× شدن نمى‏باشد. و آنانكه بايد بدانند مى‏دانند »هيهات منا الذلّه«× زمان و مكان نمى‏شناسد.

1-1-2- بسوى طلوع )خروج از مدينه(

آن زمان كه عبداله بن زبير براى بيعت با يزيد تحت فشار قرار مى‏گيرد، او برادر خود جعفر بن زبير را به نزد وليد بن عتبه روانه مى‏كند. جعفر به وليد مى‏گويد: »عبدالله از اين همه اصرار وحشت زده شده است و قدرت تصميم‏گيرى را از دست داده. به او فرصت دهيد يا براى بيعت آماده شود.« وليد با شنيدن اين سخن كه عبدالله آنرا به جعفر آموخته بود. افراد خود را از اطراف خانه عبدالله بن زبير فرا خواند.

سپس زبير در همان شب )يعنى شب بعد از حضوردر مجلس وليد به همراه امام حسين( در حالى كه تنها »جعفر« برادرش او را همراهى مى‏كرد، از مدينه خارج شد و راه فرعى مكه را مخفيانه در پيش گرفت.(4) و باز هم حقيقت درونى خويش را كه همان ارادت تام به جان و مالش بود نشان داد و جان خويش را بدست گرفته و بر شتر محافظه‏كارى و خويشتن بينى سوار، آنهم از بيراهه بدور از ديدگان حقيقت بسوى مكه فرار كرد.

در همين حال امام حسين يك روز ديگر در مدينه باقى مى‏ماند و حتى از خانه بيرون مى‏آيد و در بين راه به مروان بن حكم برخورد مى‏كند و آن خبيث باز هم امام را به بيعت با يزيد فرا مى‏خواند كه اين امر براى دين و دنياى شما بهتر است و امام باز هم جوابى دندان شكن مى‏فرمايند:

»انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براعٍ مثل يزيد و لقد سمعت جدّى رسول الله )ص( يقول: الخلافة محرَّمة على آل ابى سفيان.«(5)

»ما از خدائيم و بسوى او باز مى‏گرديم. پس بايد با اسلام وداع كرد زمانى كه امت به رهبرى چون يزيد مبتلا شده است و من از جدم رسول الله شنيدم كه مى‏فرمود: حكومت بر خاندان ابى سفيان حرام است«.

امام حسين شب يكشنبه 29 رجب سال 60 هجرى به همراهى همسران و فرزندان و برادران و برادرزادگان و تقريباً تمامى افراد خانواده‏اش - آنهم نه مانند ابن زبير به تنهايى - جز محمد بن حنفيه، از مدينه خارج شد و راه اصلى مكه را - و نه بيراهه - در پيش گرفت، در حالى كه داستان موسى بن عمران )ع( را يادآورى مى‏كرد »فخرج منها خائفاً يترقب قال رب نجّنى من القوم الظالمين«(6).

كه موساى محمد )ص( پاى‏افزار طمع و حرص به دنيا را از پاى بيرون آورده و به سوى »طور« جاودانگى گام برمى‏دارد تا به پيغمبرى عشق و ايمان مبعوث شود و اين خود يادآور حضورى‏ست كه پيش از اين موسى پيامبر نيز از كربلا مى‏گذشت(2) و به حرمت آن سرزمين مقدس خون موسى در آن زمين جارى مى‏شود و خطاب مى‏رسد كه روزى مى‏رسد خون حسين در اين موضع ريخته خواهد شد و خون تو نيز براى اينكه با خون او موافقت كند جاى گرديد و اين خود به معنى حضوريست به اندازه تمام تاريخ كه گواه تقدس خون حسين است و راهى كه مى‏رود بجز عشق و ايمان نيست. و بعثتى‏ست دوباره در اسلام كه از جور ديگران نيمه جان آمده است و درخت آن بجز به خون حسين تناور نخواهد شد.

و ثبات قدم او از آنجا فهميده مى‏شود كه هنگامى كه به امام گفته شد: »كاش شما هم مانند ابن زبير از بيراهه مى‏رفتيد تا بر شما دست نمى‏يافتند« فرمود: »به خدا قسم من از بيراهه نخواهم رفت تا هر چه خواهد پيش آيد«(7)

سه روز از شعبان گذشته بود كه امام در شب جمعه وارد مكه شد و در آن حال به ياد قصه حضرت موسى افتاد فرمود: لمّا توجه تلقآءَ مدين قال عسى ربى أن يهدتنى تسوآءَ السّبيل.(8)

امام حسين در اين حركت نمادين راه خويش را انتخاب مى‏كندو به همگان راه و رسم عزت و اتكال برالله را رهنمون مى‏سازد.

در حالى كه ابن زبير به گفته معاويه طريقه روبهان و شيوه غلامان را برمى‏گزيند و در تلاش است با محاسبه و درايت خويش خطر را از خويش دفع نمايد.

1-1-3- در محضر آفتاب

با ورود امام به مكه مكرمه مردم دسته دسته به طواف كعبه عاشقان و جوانمردان مى‏آمدند. و ابن زبير كه مى‏دانست با وجود خورشيد همچون حسين جايى براى خفاشى چون او نمى‏باشد، هر روز براى كسب وجاهت و بهره‏بردارى سياسى به ديدار امام مى‏شتافت (9) گرچه تاب تحمل نور حضور حضرتش را نداشت و لحظه شمارى مى‏كرد تااز حضور امام در مكه خلاصى يابد از اين رو وقتى خبر عزيمت حضرت را به كوفه شنيد خوشحال شد و شادمان گفت: »اى اباعبدالله نيك كردى كه از خداى بترسيدى و با اين قوم جهاد كردن خواستى، براى ستم ايشان و اينكه بندگان نيك خدا را خوار كردند«(10)

امام فرمود: »قصد كرده‏ام به كوفه روم.«

ابن زبير گفت: »خدا تو را توفيق دهد اگر من در آن‏جا يارانى داشتم مانند تو از آن عدول نمى‏كردم« و چون نرسيد كه امام نسبت به او سوء ظن پيدا كند و شادمانى او را از رفتن امام و ناراحتى‏اش را از بودن آن حضرت بداند. گفت: »اگر در حجاز بمانى و ما را با مردم حجاز به يارى خود دعوت كنى، تو را اجابت كنيم وبه سوى تو بشتابيم كه تو به اين امر از يزيد وپدر او سزاوارترى«.(11)

وقتى ابن زبير از نزد امام مى‏رود، حضرت مى‏فرمايد: »براى ابن زبير در دنيا چيزى بهتر از خروج من از حجاز به سوى عراق نيست، زيرا مى‏داند كه با وجود من در اينجا جايى براى او نيست و مردم او را با من يكسان نمى‏دانند. از اين رو دوست دارد من از حجاز خارج شوم و اينجا را براى او خالى كنم«(12)

ديگران نيز از نيات درونى او آگاهند. عبدالله بن عباس پس از اصرار به امام براى ماندن در مكه و انكار امام به حضرت مى‏گويد:»تو با رفتن خويش چشم ابن زبير را روشن مى‏كنى«(13)

1-2- سبزترين مسير

و خوب مى‏دانيم ومى دانستند امام حسين از قيام در برابر فتنه زمانه هدفى دارد غير از آنچه ابن زبير در سرداشت. امام حسين براى خدا قيام كرد وسعى داشت اسلام ناب را كه در خطر انحراف قرار گرفته بود از خطر بازدارد و قدم در راهى مى‏گذارد كه نويد طلوع صبحى را دارد، در طليعه‏اى خونين و آفتاب را كه برفراز نيزه طعنه بر افلاك مى‏زند وبيابانى كه محور آفرينش بود و زخم در زخم حقيقت را تحمّل كرد و او مى‏خواست مسير حق را آنچنان با خون خود رنگين كند و درخشان نمايد كه ديگر در هيچ زمانى در هياهوى گمراهان و ظالمان بر طلالبان حقيقت مخفى نماند و همواره بر تارك زمانه بعنوان كشتى نجات و چراغ هدايت درخشان بماند كه كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا.

اما ابن زبير با يزيد و خاندان بنى اميه مخالف است، او قيام كرده است تا خود به قدرت رسد و حكومت كند. دعواى او با بنى اميه به بهانه زر و زور است. و اين روست كه مانند يزيد تزوير مى‏كند.

1-2-1- چرا امام حسين )ع( مكه را ترك كرد؟

هنگامى كه امام حسين وارد سرزمين وحى شد. بسيارى گمان كردند آن حضرت قصد اقامت در زادگاه وحى را دارد. مكه كه اسلام در آن متولد شده بود، هنوز خاطرات خوش دوران رسول اكرم )ص( را در خاطر داشت، مردم آن سامان براى امام حسين به عنوان يادگارى از پيامبر احترام قائل بودندو وعده زيادى به ياد داشتند كه چگونه بر سينه. شانه‏ها و پيشانى او بوسه مى‏زد و دستانش را به چشم مباركش مى‏نهاد و در مقابل چشمان بهت زده مردم او را به شانه‏هايش سوار مى‏كرد و براى مردم قرآن تلاوت مى‏كرد.

و همه مى‏دانستند كه اگر امام حسين در آنجا بماند مكيان به يارى او خواهند شتافت.

ابن زبير نيز به آن حضرت گفت:»اگر بخواهى در همين جا اقامت كن و ما تو را يارى مى‏كنيم و غم تو مى‏خوريم و با تو دست بيعت مى‏دهيم.« اما آن حضرت در برابر ديدگان ناباورانه ابن زبير و ديگران فرمود: »پدرم حكايت كرد كه در مكه قوچى ست كه به سبب او حرمت مكه شكسته مى‏شود و من دوست ندارم آن قوم باشد.«(14)

و با اين سخن راز آلود امام دو حقيقت را بازگو مى‏كند.

اول آنكه براى خدا قيام كرده است و اين نبايد باعث شود كه آنچه را خدا حرمت آن واجب مى‏داند شكسته شود، او پاى در راهى نهاده است كه از چهره خسته اسلام بزدايد، نه آنكه به مقدسات آن پشت كند و احكام الهى را قربانى مطامع دنياى خويش كند. و چگونه ممكن است براى رسيدن به اين هدف خود حرمت عزيزترين مكان اسلام، مكه مكرمه، را لكه دار كند.

دوم آنكه امام زبان به گفته‏اى باز نمود كه خبر از آينده مى‏داد وآن اين كه سرزمين »آسمان« حرمتش شكسته خواهد شد و هر قيامى در مكه سبب اين معصيت بزرگ خواهد شد و خون و كشتار بهط وحى را آلوده خواهد كرد.دوم آنكه امام زبان به گفته‏اى باز نمود كه خبر از آينده مى‏داد وآن اين كه سرزمين »آسمان« حرمتش شكسته خواهد شد و هر قيامى در مكه سبب اين معصيت بزرگ خواهد شد و خون و كشتار بهط وحى را از اين رودر روايتى ديگر آمده است كه روزى عبدالله بن زبير مطلبى را به امام حسين - در مكه - عرضه داشت امام رو به اصحاب خود نمود و فرمود: »آيا مى‏دانيد ابن زبير چه مى‏گويد؟« آنها گفتند:»فدايت شويم، نمى‏دانيم« حضرت فرمود:»ابن زبير مى‏گويد در اين مسجد )مسجد الحرام( بمان و ما مردم را براى تو جمع مى‏كنيم« سپس امام فرمود: »به خدا اگر يك وجب خارج مسجد كشته شوم براى من محبوبتر از آن است كه يك وجب داخل آن كشته شوم.«(15)

امام حسين با آنكه مى‏دانست كه اهل مكه براى او احترام قائلند و بوى مصطفى )ص( را از او استشمام مى‏كنند و بالآخره موقعيت مكه مكرمه براى قيام مناسب است و در آنجا از پشتيبانى برخوردار مى‏باشد، براى حفظ ارزشها آنجا را ترك كرد وبا ياران و فرزندان قدم در راه عراق نهاد. و در خطبه‏اى قبل از حركت به سوى كوفه فرمود:

حمد و ستايش مخصوص خداست، آنچه خدا خواست و هيچ نيرويى جز الله نيست و درود خدا بر رسول او.

مرگ بر فرزندان آدم بسان خط گردنبند بر گردن دختران جوان كشيده شده است و چه مشتاقم به گذشتگان خود مانند اشتياق يعقوب به يوسف و براى من فرودگاهى برگزيده شده است كه به آن خواهم رسيد.

گويا بند، بند وجودم را گرگان بيابان در محلى بين نواويس وكربلا مى‏درند و از من شكم‏هاى خالى و مشكهاى تشنه را پر مى‏كنند. گريزى از آن روز كه قلم تقدير رقم زده است، نيست.

رضايت خدا رضايت ما اهل بيت است. برگرفتارى او صبر مى‏كنيم و او به ما اجر صابران را به كمال خواهد داد. پاره تن رسول خدا هرگز از او جدا نخواهد شد....

هر كه در ميان ما خون دل خود را بذل كند و براى ديدار خدا خود را آماده ساخته است با ما كوچ كند كه من صبحگاه عازم خواهم بود اگر خدا بخواهد.(16)

در اين خطبه امام حسين جغرافياى كربلا را ترسيم مى‏كند و به چشم خويشتن ظهرى را تماشا مى‏كند كه با قد قامت او تمامى لذات دنيا و آخرت در ركوع و سجود حسين )ع( خلاصه خواهد شد.

و چشمى را كه از خون پيشانى بخون نشسته است و جز خدا را نمى‏بيند. آرى اين همان چشمى است كه روزى در عرفه به زبان آمد و فرمود »عميت عين لاترآن« كور باد چشمى كه تو را نبيند.

و راه خود را در مسيرى مى‏بيند كه آزادگان جهان آنرا به نام راه شهادت مى‏شناسند.

شهادت و رسيدن به معبود! و چقدر روشن و شفاف آن را ترسيم كرد و وعده پيروزى نهايى در اين مصاف را به صابران و وارستگان داد.

حسين پناهگاه امن كعبه را رها كرد و سينه در آغوش تيرهاى سركش دنيا خواهران و اهل زور قرار داد تا حريم الهى را پاس بدارد.

اما ابن زبير در مكه باقى ماند.

او گمان مى‏كرد بنى اميه حرمت حرم الهى را نگه مى‏دارند و او مى‏تواند از اين امر به نفع خود استفاده كند، ولى نه تنها حرمت مكه در اين ميان شكسته شد بلكه مدينه منوره نيز در زير پاى سربازان يزيد لگدكوب گرديد.

اطرافيان ابن زبير مأمورين يزيد را از مدينه بيرون راندند و آنان را از پشت سر سنگباران كردند. چون اين خبر به يزيد رسيد، مسلم بن عقبه را از فلسطين فرا خواند و داستان را براى او نقل كرد. مسلم گفت: »اى امير! مرا بر سر ايشان بفرست. به خدا قسم كه آن )يعنى مدينه پيامبر( را زير و روى مى‏كنم«.

يزيد او را به فرماندهى پنج هزار تن به مدينه گسيل داشت و او »واقعه حرّه« را پيش آورد. مردم مدينه با او نبردى سخن كردند و پيرامون مدينه خندق كندند و مسلم خواست از كنارى از كناره‏هاى خندق در آيد او را ميسر نشد، ليكن مروان بعضى مردم مدينه را فريب داد و همراه صد سوار به شهر درآمد و سواران پشت سر او به شهر درآمدند و كمتر كسى باقى ماند كه كشته نشد. حرم پيامبر خدا را مباح گذاشت تا آنكه دوشيزگان فرزند آوردند و شناخته نبود كه آنها را باردار نموده است.(17)

اين گزارش وحشتناكى‏ست كه يعقوبى در تاريخ خود مى‏آورد، طبرى از ابو محنف نقل مى‏كند مسلم بن عقبه سه روز شهر مدينه را مباح كرد تا مردم را بكشند و اموالشان را غارت كنند.(18)

سپاه مغرور شام بعد از اين فتح خونين و بيعت گرفتن از مردم مدينه به سوى مكه حركت كردند. در اين راه مسلم بن عقبه هلاك شد و حصين بن غير سكونى فرماندهى را بدست گرفت او به مكه آمد و آتشها به سوى ابن زبير انداخت تا آنكه كعبه را سوزانيد و وقتى ياران ابن زبير خواستند آتش را خاموش كنند، او براى آن كه احساسات مردم تحريك شود، مانع شد.(19)

يعنى به هتك حرمت حرم امن الهى راضى شد تا شايد در اين رهگذر موفقيّتى به دست آورد.

آتش سوزى كعبه در سال 63 هجرى (20)، سه سال پس از شهادت امام حسين و يارانش در كربلا، روى داد و آنچه امام فرموده بود وقوع پيدا كرد.

ابن زبير بعدها كعبه را به كلى تخريب نمود و از نو تجديد بنا كرد. اما اين تنها بارى نبود كه او براى رسيدن به مقاصد خود از حرم كبرياى الهى چشم پوشيد، بلكه خوب معلوم بود كه كعبه به دژى تبديل شده بود كه محافظ جان و مال ابن زبير بود و باز ده سال بعد كه حجاج به او حمله كرد باز هم به كعبه پناه برد و حجاج نيز كعبه را به منجنيق بست و خراب كرد و او را كشت.(21)

1-2-2: آيه و سنگ

امام حسين عليه السلام در برخورد با دشمنان همواره سفره رحمت و عطوفت مى‏گستراند و آينه‏گون آنان را به حق و حقيقت دعوت مى‏نمود؛ با زبانى كه از شور معرفت سيراب بود و از آب فرات تشنه، لب به سخن مى‏گشود و سعى در بيدار نمودن و جدانهاى مرده آنها را داشت و هنگامى كه از ايمان آنها نااميد مى‏گرديد تلاش مى‏نمود شرف انسانى و عرق عربى آنها در مسير حق و حقيقت به هيجان آورد آنجا كه مى‏فرمود: »يا شيعة آل ابى سفيان! ان لم يكن لكم دين و كنتم لاتخالفون المعاد، فكونوا احراراً فى ديناكم و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عرجاً كما تزعمون.(22)

اى پيروان خاندان ابوسفيان! اگر دين نداريد و از آخرت نمى‏ترسيد، در دنياى خود آزاد باشيد و به نياكان خود اقتدا كنيد اگر آنگونه كه گمان مى‏كنيد، عربيد.«

اما فرزند زبير همانگونه شيعيان ابوسفيان مى‏نمودند، اهل معامله بود، وجودى سرشار از نفرت و كينه و جاه‏طلبى داشت كه همواره از هر فرصتى استفاده مى‏كرد.

ابن زبير در برابر سخنان »حصين بن غير« فرمانده سپاه يزيد كه او را براى خلافت به سرزمين شام دعوت كرد، گفت: نه! قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست، مگر آنكه به جاى اهل حرّه )كسانى كه در واقعه حره كشته شدند( مانندشان از مردم شام كشته شوند.«(23)

ابن زبير چون بر مدينه مسلط شد، بنى اميه را از آنجا بيرون كرد (24) و »مصعب بن زبير« برادر خود را به عراق فرستاد و او در سال 68 هجرى قمرى به عراق آمد و مختار با اونبرد كرد و ميان ايشان جنگهاى مشهورى روى داد. سپس روزى مختار بيرون آمد وپيوسته با آنان نبرد كرد، تا آنكه كشته شد و يارانش هفت هزار مرد بودند، به قصر درآمدند و بدان پناه بردند، مصعب به آنان امان داد و براى ايشان محكمترين عهد و پيمانها نوشت. به اطمينان آن بيرون آمدند، پس آنان را يك نفر يك نفر پيش داشت و همه را گردن زد.(25)

يعقوبى پس از گزارش اين واقعه مى‏گويد: »اين يكى از پيمان شكنى‏هاى معروف و مشهور السلام است.«(26)سپس داستان كشته شدن اسماء دختر نعمان بن بشير، زن مختار بن ابى عبيد )مختار ثقفى( را به دست مصعب بن زبير نقل مى‏كند و مى‏گويد: »اسماء نخستين زنى بود كه او را دست بسته گردن زدند.«(27)

و اين همه معامله‏اى بود كه پس از سالها به تاوان جاه‏طلبى ابن زبير بر مردم مدينه و عراق روا داشته شد.

1-2-3- فرزند خورشيد

فرزند اميرالمؤمنين )ع( هنگام طلوع از مدينه و حركت به سوى مكه وصيت نامه‏اى براى برادر خود محمد بن حنفيه نوشت و در آن انگيزه خود را از قيام و دعوت به روشنى بيان مى‏فرمايد.

و چنان جملاتى را بر بسيط تشنه جامعه آنروز منتشر كرد كه هنوز بعنوان منشور آزادگى و جوانمردى برتارك آسمان اهل طريقت و رستگارى مى‏درخشد.

از آن طلوع و در آسمانى به وسعت دل فرزند فاطمه سلام الله عليها بارانى باريدن گرفت. كه ضرب المثل رحمت و عظمت است.

»انى لم أخرج اشراً و لابطراً و لامفسداً و لاظالماً و انما خرجتُ لطلب الأصلاح فى أُمة جدى صلى الله عليه و آله. أريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و أسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى طالب.«

من نه براى سركشى و طغيان و نه از روى هوا وهوس و نه براى فسادو ظلم قيام كرده‏ام و تنها نهضت نمودم كه امت جدم رسول الله )ص( را اصلاح كنم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منكر نمايم و به روش جدم رسول الله و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم.«(28)

اما هرگز مردم را به سوى خود نخواند. او همواره به سوى خدا دعوت مى‏كرد. بلكه او رسولى ست برگزيده و مبعوث شده از جانب خدا، خداوندى كه او را زينت آسمانها قرار داد، پيغمبر عشق و معرفت، دلداده آستان عظمت و تعالى. مردى كه چشمه ايمان را يافته و با چشم غيب حضور خويش را در مى‏يابد و فرصت را غنيمت مى‏شمرد و راهى سفر مى‏شود. راهى كه توشه‏اش ايمان است و زيباترين خطرش بذل جان.

او هرگز به خويش نمى‏خواند چون در او خودى وجود ندارد و هر چه هست خداست.

اما ابن زبير آنگاه كه امام حسين مكه را ترك كرد، در آنجا اقامت گزيد و عرصه را خالى ديد؛ يزيد را خلع كردو مردم را به خويش دعوت كرد. (29) از اين رو در نامه عبدالله بن عباس به يزيد بن معاويه اين جمله را شاهديم كه مى‏نويسد:»اما بعد، نامه‏ات درباره فراخواندن پسر زبير مرا به خويشتن و رد كردن من پيشنهاد او را كه با او بيعت كنم، به من رسيد...«(30)

عبدالله بن عمر -زاهدى كه به قول معاويه عبادت بر زمينش زده بود پس از مرگ عبدالله بن زبير، بر او كه بالاى دار بود، گذشت و گفت »اى ابوخبيث... اگر سه چيز در تو نبود مى‏گفتم: تو تويى؛ بى حرمتى تو در حرم، و شناختنت به سوى فتنه، و بخلى كه در دست تواست؛ و پيوسته از اين مركب و آنچه بدان رسيدى بر تو بيم داشتم، چه ديده بودم كه با فريفتگى به آسترهاى سفيد و سياه پسر حرب× مى‏نگرى و تو را به شگفت مى‏آورد، جز آنكه او در دنياى خويش از تو سياست مدارتر بود«(31)

مال دنياو قدرت‏طلبى چشمان ابن زبير را كور كرده بود و سرازيرى قدرت او را در آرزوى رسيدن به آن روزگار نهاد و در اين راه پس از آنهمه كشتار و درگيرى و فتنه از هيچ تلاشى فرو گذار نكرد و او از هيچ مضايقه‏اى دريغ نكرد تا آنجا كه به سربازان خود تنها روزى نيم صاع خرما مى‏داد و به آنها مى‏گفت: »خرماى مرا خورديد و فرمان مرا نبرديد«.(32)

1-3- براى هميشه

امام حسين عليه السلام و عبدالله بن زبير هر دو قيام كردندو بر عليه يزيد خروج كردند و هر يك نهضتى به راه انداختند اما نتايج اين دو قيام تفاوت بسيار زيادى با يكديگر دارند.

تمامى عاشورا و كربلا و جنگ و شهادتها فقط در يك نيم روز خلاصه مى‏شود، امام حسين به جنگ نيامده بود بلكه به دعوت به سوى حق آمده بود و او را به جنگ فرا خواندند و جنگيد اما نه به فتنه و نيرنگ بلكه به مظلوميت و تنهايى. و اين چند ساعت هزاران هزار سال و ماه را به روح ناتوان بشريت تزريق كرد و عزت و افتخار را معنى هميشگى بخشيد. و تابلوى شد كه غزل بلند آفرينش به رساترين خط و زبان يعنى خط خون و شهادت در آن نقش بست.

و جنگل خشك نيزه‏ها و شمشيرها زخم در زخم بيابان خشك كربلا را نوازش كردند و معجونى آفريده شد از حماسه و عرفان و در دو عشق، غيرت و اقتدار و تمامى حضور در تمامى ايمان براى هميشه زمانه.

چند ساعت التهاب و تشنگى و اشتياق يك دنيا مرگ و زندگى را براى همگان تعريف كرد و كه اگر قرار است بميريم بايد شهيد شويم و اين جز با اقتدا به حسين عليه السلام امكان نمى‏پذيرد.

چند ساعت عطش و آتش براى تمامى دوران كافى‏ست كه مانند امام حسين و يارانش جز با آب حيات سيراب نشدند.

و بالاخره اين چند ساعت كافى است كه هزاران هزار چوب و آهن و خنجر به تماشاى اقيانوسى ايستاده در نماز - در ظهر عاشوار - ايستادند از آن بى‏كران ننوشيدند و بسوى او نيزه جهل و بى خردى پرتاب كردند و اين درياى بى ساحل هر بار كه سعى داشت از سد تعصّب و تنفّر آنها بگذرد با مقاومت روبرو شد.

و آنچنان شد كه جاودانه‏ترين حماسه تاريخ به نام سيدالشهداء امام حسين عليه السلام رقم خورد و لكه ننگى شد بر جبين تمامى شامات و كوفه‏ها و رذيله‏اى صعب در كارنامه يزيد و يزيديان زمانه.

و امام حسين در بيابان كربلا در يك نيم روز همه ياران و فرزندان خود جز على بن حسين عليه السلام را در راه خدا از دست داد و خودنيز به سوى معبود پركشيد. فرزند بزرگوارش امام سجاد و همسران و خواهر و دخترانش به اسيرى گرفتار شدند.

اما فرزند فتنه و آشوب ابن زبير بر حجاز مسلط شد و بعد از مرگ يزيد، مردم از همه شهرها به طرفدارى او بپا خاستند، در مصر و فلسطين و دمشق و حمص و قنسرين و عواصم× و كوفه و بصره و خراسان، واليان او بر مردم حكومت مى‏كردند و جز اردن ناحيه‏اى باقى نماند مگر آنكه طرفدار ابن زبير گرديدند.(33) حكومت او حدود سيزده سال )از سال 61 تا 73) به طول انجاميد.(34)

با اين همه او شكست خورد و با رفتنش، نام و نشانش از بين رفت و تنهادستاور اين سيزده سال هتك حرم الهى و كشتارهاى متعدد ومردم سرزمينهاى تحت حكمرانى وى در اين سيزده سال بجز آتش و خون چيزى نديدند و گرد و غبار غم و اندوه از چهره‏هاى بيوه زنان و يتيمان پاك نشد و روى آسايش و آرامى را كه وعده مسلّم ابن زبير بود را به ديده خويش نديدند.

ولى امام حسين عليه السلام آنچنان نام و نشان يافت كه تن او در رستخيز تيز و دشنه ريش ريش شد ولى قلوب تمامى مؤمنين را تسخير كرد دست و پا و سينه مبارك زير سم اسبان لگد كوب شد ولى نام و هدف او بر تارك دل آزاد مردان گرديد.

سر مطهرش را بر نيزه شهر به شهر گرداندند و سنگ زدند ولى اقتدار او بر بلنداى كوه صبر و استقامت و ديندارى برافراشته شد.

خون او براى هميشه تاريخ جارى ماند و خون خدا نام گرفت كه ثار الله بايد جاودان باشد. پاره تن رسول الله در عروج آسمانى‏اش تمامى كربلا را با خويشتن بالا برد تا آنجا كه تربت مقدسش شفاى دل و جان تمامى عاشقان گرديد و در حرم شريفش دعا مستجاب و همه اينها ريشه در يك چيز دارد و آن آن‏كه حسين عليه السلام متعلق به خدا بود و حسين )ع( مردم را به خدا مى‏خواند و ابن زبير به خود و او خدايى شد و اين فانى!

2- و به دنبال خورشيد

امام خمينى فرزند سيدالشهداء امام حسين و شاگرد مكتب كربلاست. قيام او ملامال از سياست حسينى است سياست عزت، خلوص، شهادت و پرواز، با اقتدا به نور حقيقت، آيه در آينه‏اى شد كه شعور عاليمان را بيدار كردو چشمها را به سوى سرزمين تشيع و ولايت خيره داشت و فصلى دوباره در آفرينش دين و دين باورى باز نهاد و تلاشى كه چند نمونه از آن به اجمال چنين است:

2-1- داستان انجمنهاى ايالتى و ولايتى

شانزده روز از مهرگان سال 1341 گذشته بود كه خبر لايحه انتخابات انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى در مطبوعات كشور اعلام شد. آنچه را صفحه اول روزنامه‏ها به خود اختصاص داده بود، اعطاى حق رأى به زنان بود، ولى اين عنوان خوشايند و ظاهر فريب، سرپوشى بود براى حذف قيد اسلام از شرايط انتخاب كنندگان وانتخاب شوندگان و اداى سوگند به »كتاب آسمان« به جاى قرآن كريم، تا علاوه بر نوعى اسلام زدائى و رسميت دادن ضمنى به جريانهاى شبه مذهبى ساخته دست استعمار، هرگونه مخالفتى با اين لايحه را مخالفت با حقوق زن وآزاديهاى مشروع او جلوه دهد.

روزنامه‏ها به قم مى‏رسند و در پى آن مراجع و بزرگان حوزه جلسه‏اى تشكيل مى‏دهند و به بحث و تبادل نظر مى‏پردازند و در نتيجه هر يك از مراجع تلگرافى به شاه مخابره كردند، در ميان همه متن تلگرام امام از همه استوارتر و آتشين‏تر مى‏نمود.

شاه در پاسخ تلگرام مراجع، موضوع را به نخست وزير و دولت محول مى‏كند و امام ديگر مراجع منتظر اقدام دولت در اين زمينه شدند.

يك ماه و چند روز بعد، بامداد آينه گون بيستم آبان، گروهى از اصناف و بازرگانان قم بدون اطلاع قبلى به مسجد اعظم رفتند و در مجلس درس امام خمينى حضور يافتند. امام پس از شنيدن سخنان يكى از حضار، سخنان مهمى را ايراد فرمودند.

در اين سخنان كه به ظاهر از زبان مردى عارى از قدرت و تنها و در مقابل قدرت جهنمى شاه بر جان و دل مشتاقان ولايت جارى مى‏شد:

»كار خيلى مهمى است، صحبت خطر براى اسلام است. علماى اسلام نمى‏توانند ساكت بمانند... اگر روزى بنا شود كه با كمك شما بخواهيم عملاً به دولت نشان بدهيم، جمعيت اين قدر نخواهد بود، آن روز جمعيتى جمع شود كه اين جا جا نگيرد.«(35) و در هفته بعد در دوم آذر همان سال نيز فرياد كشيد:

»خطرى كه متوجه دين شده است، قابل اغماض نيست و لذا به تمام معنى بايستى مسلمانها جديت نمايند تا اين غائله دفع شود.«(36)

و امام )ره( نيز اين شيوه را از اهل بيت عليهم السلام آموخته بود و خود پس از پيروزى ملت در برابر حكومت شاه در غائله انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى فرمود:

»حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با خلفا همكارى مى‏كردند، چون ظاهراً مطابق دستور دين عمل مى‏نمودند... تا موقعى كه معاويه روى كار آمد و از طريقه و روش خلفا منحرف گشته و خلافت را مبدل به سلطنت نمود. در اين موقع، حضرت ناچار شد قيام كند؛ چون نمى‏توانست قيام نكند، زيرا روى موازين شرع و عقل نمى‏توانستند معاويه را يك روز بر مقام خلافت پايدار ببينند. ناصحينى كه حضرت را از روى غفلت نصيحت مى‏كردند و مى‏گفتند بگذاريد معاويه بماند تا پايه سلطنت و خلافت شما محكم شود بعداً او را از مقامى كه دارد پايين بياوريد، ولكن اين فكر اشتباه بود. لذا وقتى حضرت ملاحظه فرمود يك حكومت جائر مى‏خواهد حكومت كند، قيام وظيفه الهى بود و عمل فرمودند. همين طور ائمه معصومين قيام كردند، ولو با عده كم، تا كشته شدند و اقامه فرايض نمودند.«(37)

در همين سخنرانى امام فرمود:»... كسى كه با خدا رابطه دارد شكست ندارد؛... اگر يك جايى به ضرر شما تمام شد، قلبتان محكم باشد؛... اگر به نفع شما تمام شد، دست و پاى خود را گم نكنيد؛ محكم باشيد.«(38)

و اين فرياد، فرياد كسى است كه بر بلنداى تل زينبيه ايستاده و به وسعت تمام كربلاى ايران حرف مى‏زند و ادامه خطبه حسينى است كه از الگوى حسين زمان سينه آسمان دلها را مى‏شكافت و گلهاى لبيك يكى پس از ديگرى مى‏شكفت.

2-2- انقلاب سفيد

نوزدهم ديماه 1341 يعنى 39 روز پس از اعلام خبر لغو تصويبنامه انتخابات انجمن‏هاى ايالتى و ولايتى، شاه برنامه اصلاحات خود را به نام »اصول شش گانه انقلا سفيد« اعلام كرد و به رفراندم گذاشت. به محض اعلام همه پرسى، مطبوعات داخلى و خارجى، با طرح قبلى، در حمايت از شاه بسيج شدند، به گونه‏اى كه علاوه بر حاميان شاه، سياستمداران و احزاب مخالف رژيم نيز به نوعى از موضع انفعال برآمدند و اعلام كردند، »اصلاحات آرى، ديكتاتورى نه!« معناى شعار اين بود كه طبقه تحصيل كرده روشنفكر، مبارزان و مخالفان سابق رژيم با اين اصول موافقند.

در اين ميان امام خمينى دريافته بود كه هدف شاه از اين امر، تحكيم سلطه آمريكا و كاهش فشارهاى مردمى است؛ از اين رو جلساتى با علما و بزرگان روحانى براى گفتگو پيرامون اين مسئله برگذار گرديد و قرار بر اين شد نماينده شاه به قم فرا خوانده شود.

از طرف شاه رئيس تشريفات دربار به قم آمد وبا امام و ديگر مراجع به مذاكره پرداخت. اين رفت و آمدها نيز ثمر نبخشيد. امام بر آن شد

امام بر آن شد از يك روحانى ذى نفوذ براى مذاكره مستقيم با شاه بهره جويد.

مرحوم آية الله حاج آقا روح الله كمالوند، كه قبلاً از مدرسين تواناى فقه و اصول و فلسفه بود و در محل سكومت خود )خرم آباد(، نفوذ فراوانى داشت، به دربار رفت و باشاه به گفتگو پرداخت. پس از ملاقات ايشان با شاه، جلسه‏اى به ابتكار امام با حضور مراجع و روحانيون برجسته قم، براى شنيدن گزارش ملاقات و اخذ تصميم نهايى تشكيل گرديد.

در اين جلسه امام خمينى در مقابل آن گروه كه معتقد بودند، شاه با تكيه بر ارتش سراپا مسلح و حمايت‏هاى خارجى، ايستادگى خواهد كرد و مشت و درخش هيچ مناسبتى ندارند،(39) ضمن تأكيد بر حساسيت موقعيت مزبور فرمودند:

»...حوادثى كه اكنون در جريان است، اساس اسلام را به خطر نابودى تهديد مى‏كند... دستگاه حاكمه براى اغوا و اغفال ملت، دام وسيعى گسترده... و ما اگر در مقابل، به بيدار كردن و متوجه ساختن توده مردم اقدام نكنيم،... ملت اسلام در معرض فنا و نيستى قرار خواهد گرفت... در آن صورت علماى اسلام و جامعه روحانيت... پيش خداوند تبارك و تعالى مسئول و مؤاخذ خواهند بود... بزرگترين كارى كه از ما ساخته است، بيدار كردن و متوجه ساختن مردم است. آن وقت خواهيد ديد كه داراى چه نيروى عظيمى خواهد بود كه زوال‏ناپذير است و توپ و تانك هم حريف آن نمى‏شود...«(40)

و اين سخنان، ذوالفقار اميرالمؤمنين بود كه از نيام كربلاى قم بيرون كشيده شد و به ظلم و استبداد تاخت، و آنزمان كه خورشيد عدالت در پشت ابرهاى تيره تزوير و ظلم نهان بود، طوفانى مى‏طلبيد كه آسمان حق و حقيقت را ديگرگون سازد و ستارگان اميدو امنيت را در دل آشوب زده و بى قرار مردم ستمديده روشن سازد.

و اين سخنان كه مالامال از عشق به اسلام و شوق به انجام وظيفه الهى است، طنين صداى امام حسين عليه السلام بود كه سرشار از اكسير عطش و خون فرياد زد:»و على الاسلام السلام اذ قد بليت الأمّه براعٍ مثل يزيد«يعنى امروز هم يزيد ديگرى عاشورا و عاشوراهاى ديگرى را به پا خواهد كرد وكربلا، كربلا به وسعت مظلوميت اينملت، خواهد تاخت؛ و هنگامى كه شاه، تظاهرات آرام مردم را بر عليه »انقلاب سفيد« به خونكشيد، امام اعلاميه‏اى صادر كرد و در آن فرمود: »به خداى متعال من اين زندگى را نمى‏خواهم«(41) آنگاه سخن مولا و مقتداى خود را نقل نمودند: »انى لا ارى الموت الاسعاده و الالحيوة مع الظالمين الّا بَرَما«

2-3- در وسعت حضور

در 29 اسفند 1341، يعنى دو ماه و نيم قبل از واقعه 15 خرداد 1342، امام خمينى )ره( در مسجد اعظم قم سخنانى ايراد فرمودند، كه يادآور سخنان جدّش حسين بن على عليه السلام بود، كه در هنگام خروج از مكه بسوى كوفه است و مثل آنست كه خود را براى هجرتى عظيم و قيامى بزرگ آماده كرده است:

»ما پيرو پيغمبر اكرم هستيم، ما پيرو حضرت امير هستيم، ما پيرو أباعبدالله هستيم، ترس براى چه... خود را آماده كنيد براى كشته شدن، خود را آماده كنيد براى زندان رفتن... خود راآماده كنيد براى تحمل مصائبى كه در راه دفاع از اسلام و استقلال براى شما در پيش است... كمربندها را محكم ببنديد براى حبس، براى تبعيد شدن...«(42)

و اين منشورى ست از نهضت خونين عاشورا، كه از كربلا تا شام و در مقابل چشمان هزاران نفر، اهل بيت رسول الله )ص( را سربريدند و خاندان او را به غارت و اسارت بردند و بر گرده‏هاى خسته آنان تازيانه ظلم فرود آوردند.

و گويا حسين بن على عليه السلام است كه مى‏گويد: »من كان باذلاً مهجتهُ و مطّناً على لقاء الله طيرحل معنا«(43) )هر كه در ميان ما خون دل خود را بذل مى‏كند و خود را براى ديدار خدا آماده مى‏ساخته است، با ما كوچ كند( و خود را از جنگل تنگ و تار اسلام يزيدى بيرون كشد و به سوى اقيانوس رحمت و عشق - كربلا - سفر كند.

دو روز بعددر تاريخ دوم فروردين ماه 1342 امام در سخنرانى ديگرى فرمودند:

»ناراحت و نگران نشويد، مضطرب نگرديد، ترس و هراس را از خود دور كنيد. شما پيروان پيشوايانى هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند، كه آنچه ما امروز مى‏بينيم نسبت به آن چيزى نيست، عيب است براى كسانى كه ادعاى پيروى از حضرت امير عليه السلام و امام حسين عليه السلام را دارند، در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت‏آميز دستگاه حاكمه خود را ببازند.«(44)

فرياد امام در 12 ارديبهشت 1342 را گوش فرا مى‏دهيم، آيا اين صداى حسين عليه السلام نيست كه از عمق گلوى عطشناك اسلام فرياد مى‏زند:»واى بر اين مملكت؛ واى بر اين هيئت حاكمه؛ واى بر اين دنيا؛ واى بر اين علماى ساكت؛ واى بر اين نجف ساكت؛ اين قم ساكت؛ اين تهران ساكت؛ اين مشهد ساكت؛ اين سكوت مرگبار اسباب اين مى‏شود كه زير چكمه اسرائيل به دست همين بهايى‏ها، اين مملكت ما، اين نواميس ما، پايمال بشود؛ واى بر دين ما، واى بر اين اسلام؛ واى بر اين مسلمين؛...«(45)

و وعده نصرت الهى نزديك بود، اطمينان و صلابت امام )ره(، دو روز قبل از قيام 15 خرداد 1342 اين امر را ثابت ميكند آنها، كه خطاب به شاه خود را در اوج اقتدار واستوارى مى‏ديد ومى گويد: »بيچاره نمى‏دانى، آن روزى كه يك صدايى درآمد، يك نفر از اينهايى كه با تو رفيق هستند، رفاقت ندارند، اينها همه رفيق دلارند، اينها دين ندارند؛ اينها وفا ندارند...«(46)

3- آيينه در آيينه

كربلا سرزمين عطشها و آيينه‏هاست و امام حسين عليه السلام، آب حيات است كه بر صحراى نينوا جارى شد؛ سرزمين شيرينهاى تلخ و تلخهاى شيرين، سرزمينى كه مرزها را در هم شكست و ثانيه‏ها را به نبض ملتهب حسين عليه السلام متصل كرد و به خاك تشنه معناى حقيقت ابوتراب بخشيد؛ و آنچه را كه تا اين جا شتاب زده و حيران و مربى كرانه‏هاى اين برهه از عظمت تاريخ پرسه زديم نقاط مهمى بود از موضع گيريها و عملكردهاى امام حسين عليه السلام در برابر حكومت يزيد و امام خمينى )ره( در مقابل حكومت شاه؛ كه در اينجا به اختصار ويژگيهاى سياست حسينى كه الگوى سياست خمينى بوده است را بازگو مى‏كنيم:

2-1- در مشرق دوست

وقتى كه بر كنگره عرض نوشته است حسين عليه السلام كشتى نجات و چراغ هدايت است؛× ديگر حضور در هر حركت و قيامى بر عليه استبداد و استعمار بدون راه حسين )ع( امكان نمى‏پذيرد. چون آفتاب هدايت و رسيدن، از سينه اشراق امام حسين )ع( طلوع مى‏كند.

و امام حسين عليه السلام براى خدا قيام كرد و بارها و بارها نيز به زبان آوردو عمل كرد؛ او اسلام را در خطر مى‏ديد، مسير حكومت اسلامى بيراهه مى‏رفت و بيم آن بود، كه راه حق در غوغاى گمراهان و در نظر آيندگان مشتبه شود؛ و اين چنين بود كه شايسته اين كلام خداوند گرديد: ان الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة و امام خمينى نيز بجز اسلام چيزى نگفت و نخواست.

3-2- راهى براى رسيدن

امام خمينى )ره( در مسير قيام يك دنيا آهن و سلاح و قدرت روبرو بود و هيچ گاه خم به ابروى خويش نياورد، و چه بسيار بودند كسانى كه سعى در منصرف كردن او داشتند و او كه كوه استقامت و صبر بود، براى لحظه‏اى هم اسير عباى زهد و ريا نگرديد و سينه توكل خويش را شكافت و به سوى حقيقت شتافت.

و مسلماً او اين همه را از حسين عليه السلام درس گرفته است؛ كسى كه بيايان كربلا شهادت مى‏دهد با اتكال بر نيروى لايزال الهى زن و فرزند به بيابان كربلا مى‏برد، مدينه رسول الله )ص( و مكه مكرمه را ترك مى‏كند و به سوى كوفه درد و رنج با مردمى عهد شكن روانه مى‏شود، ولى مى‏داند كه با او چنين خواهند كرد؛

او نه چشم به يارى مردمان دوخته بود؛ نه به نيروى سلاح مى‏جنگيد. تكيه گاه او قدرتى است كه همه قدرتها از اوست و اينچنين است كه لسان الغيب فرموده است.

تكيه بر تقوى و دانش در طريقت كافرى ست

راهرو گر صد هنر دارد، توكل بايدش 3-3- ترجمان وظيفه

امام حسين عليه السلام راه خود را در قيام و شهادت مى‏يابد، آن هم نه از باب چاره بلكه آن را انجام وظيفه مى‏داند و براى انجام اين مسئوليت الهى پا به عرصه خطر مى‏گذارد. او نه براى حكومت آمده و نه حتى به نيت پيروزى ظاهرى، ترك جان خويش كرده و اين خداست كه وعده نصرت به ناصران داده است. پس نتيجه كار نيز در دست اوست. امام حسين عليه السلام تنها به وظيفه عمل مى‏كند.

و پيرو طريقت ما نيز چنين بود، چنانكه ضرب المثل شده است كه فرمود: »مامأمور به نتيجه نيستيم«، ما به وظيفه خود عمل مى‏كنيم، چه در ظاهر توفيق يابيم و چه شكست بخوريم، در واقع پيروزيم، زيرا به وظيفه عمل كرده‏ايم.

3-4- آئينه‏ترين

در زلال وجودى امام حسين عليه السلام تنها خداست كه منعكس مى‏شود؛

و خدايى كه در اين نزديكى ست....

شعر بلند آفرينش - فقط و فقط - در قافيه رساى فنا، موزون مى‏آيد و حسين عليه السلام جز براى فنا و ذوب در وجود خدا شدن گامى برنداشت؛ جز براى عاشقانه زيستن، و آيينه شدن خطبه‏اى بر زبان نياورد؛ و دست دوستى براى كسى دراز نكرد.

حسين عليه السلام رستخيزى‏ست از حيرت كلمات و محشرى از آيه صفات؛ به هيچ زبانى نمى‏توان قيامت آفريد؛ و حيرت را به شوق مبدل نمود.

و او )ع( از هر كثرى و سستى مبراست؛ چون زلال است و جز پاكى را برنمى‏تابد؛ او هرگز به حيله با كسى بناى همراهى نگذاشت و همكارى با روبه صفتان را نپذيرفت.

او به ابن زبير ميدان نداد و لحظه‏اى با يزيديان هم داستان نشد. هرگز در رويارويى با دشمن، به نيرنگ متوسل نگرديد و آب ازدشمنان خويش دريغ نكرد. واز نگاه خدايى او بد كه مس وجود حرّبن يزيد رياحى طلا شد و سر در دامن مقتداى و حاضران دردرگاه الهى جان به حضرتش هديه كرد.

و امام خمينى )ره( نيز در دل دريايى خويش اكسير جان داشت، به اشارتى مى‏آفريد و به نگاهى صد قافله دل را بهمراهى خويش مى‏خواند و او برد كه ميليونها دلباخته در ركابش

» هزار مرتبه خورشيد مى‏شدند.«

و اين وجود زلال نيز از هجوم خفاشان سرزمين تاريكى در امان نبود؛ افراد و گروههاى زيادى بسوى او دست دوستى دراز مى‏كردند و امام نيز چون از نيت آنها با خبر بود و راهشان را از مسير حق جدا مى‏ديد، آنها را مى‏راند. يك دم از منافقين يا ملى‏گرايان پشتيبانى - و لو به ظاهر - نكرد وهرگز نخواست از آنها بعنوان رسيدن به اهداف خود بهره جويد. همواره بر آرمانهاى خود كه همان اهداف الهى بود، اصرار ورزيد و نصيحت نمود و راه مشخص كرد و پيامبرانه به هدايت پرداخت.

3-5- بعثت آفتاب

خورشيد هيچ زمانى گرماى خويش را دريغ نمى‏كند و بر خشك وتر و خوب و بد مى‏تابد؛ حتى اگر پشت ابر باشد. امام حسين عليه السلام هرگاه فرصتى پيدامى شد، تلاش مى‏كرد فطرت‏هاى مرده لشكر يزيد را به دم مسيحايى خود زنده كند و بر طراوت كلمات رسولانه خويش، پاييز دل دشمنانش را بهارى از نورِ ولايت هديه كند.

گاه در اين صحنه آفرينش قابليتى بود و حر بن يزيد رياحى پيدا مى‏شد و زمانى خير. اما امام عليه السلام هرگز دست از اين رسالت الهى نمى‏كشيد و تا آخرين لحظه بر بعثت آفتاب مبعوث بود.

و خورشيد انقلاب اسلامى ايران نيز، همواره هادى گمراهان و خيرخواه جاهلان بوده به عبارات گوناگون آنان را نصيحت مى‏نمود و در راه بيدار وجدانهاى خفته آنان تلاش مى‏كرد.

ارتشى به يك عمر »خدا، شاه، ميهن.« به آنها ديكته شده بود، به يك سخن امام )ره( در 12 بهمن 1357 متحول شد. امام فرمود:

من بايد يك نصيحت به ارتش بكنم، و يك تشكر از يك ارگان ارتش، يك قشرهايى از ارتش اما آن نصيحتى كه مى‏كنم اين است كه ما مى‏خواهيم كه شما مستقل باشيد. ماها داريم زحمت مى‏كشيم، ماها خون داديم، ماها جون داديم، ماها حيثيت و آبرو داديم، مشايخ ما حبس رفتند، زجر كشيدند، مى‏خواهيم ارتش ما مستقل باشد. آقاى ارتشبد شما نمى‏خواهيد، آقاى سرلشكر، شما نمى‏خواهيد مستقل باشيد؟ شما مى‏خواهيد نوكر باشيد؟!«(47)

3-6- جارى‏ترين

لحظه لحظه كربلا، عاشورا و امام حسين عليه السلام مثل رود جارى ست؛ و تمامى حضور و زلال‏ترين جريان در آسمان و زمين آن چند هزار متر مربع نهفته است؛ امام حسين عليه السلام از آغاز، هدف نهضت خويش را به صراحت كلمه و لهجه بيان نمود و هرگز به دوگويى و دورويى ميل نكرد. در كمال وضوح راه و هدف خويش را ترسيم كرد. »انما خرجتُ لطلب الاصلاح فى امة جدى صلى الله عليه و آله«.

و خمينى )ره( نيز چنين بود. آنچه را در دل داشت، بر زبان جارى مى‏كرد. از آغاز قيام هدف خود را كه احياى اسلام و عزت مسلمين بود به روشن‏ترين كلمات بيان كرد. و اين بود كه سيل خروشان مردم در پيروى از وى، آسمان، اسمان، عشق و شور آفريدند. و شعر بلند آفتاب را سرودند .

3-7- انتظار سرخ

گوشه گوشه سرزمين عشق و خون، شهادت مى‏دهند كه حسين عليه السلام خود را براى شهادت آماده كرده بود از آن زمانى كه به شوق ديدار، حج خود را به كربلا ختم كرد و احرام خويش رادر قتلگاه بپايان رسانيد، تا آن زمان كه از عطش زبان در دهان جوان رشيدش مى‏نهاد و برافروخته‏تر، آنگاه كه زمين قتلگاه براى لمس كردن جايگاه بوسه پيامبر )ص( له لَه مى‏زد و بوى سيب× تمام فضاى قتلگاه را فرار گرفت؛ همه و همه گواه بر آنند كه حسين عليه السلام براى مرگ آماده‏ترين بود.

و خمينى نيز از ابدا خود را براى كشته شدن آماده كرده بود. سال 1341 فرمود: براى چه بايد از تهديد اينها بترسيم. من امسال 63 سالم تمام است. پيغمبر اكرم 63 سالش بود كه وفات كرد. حضرت على بن ابيطالب 63 سالش بود كه به شهادت رسيد. براى چه بايد از اينها بترسيم.«(48)

و در وصيتنامه الهى سياسى خويش فرمود: »با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جايگاه ابدى سفر مى‏كنم.«(49)

و رخ در نقاب ابديت كشيد و به يك باره، به ناباورى ديدم، كه آسمان را زير خاك پنهان نمودند. ولى نه! آسمان، خاك نشين نخواهد ماند و داستان آفتاب بى سرانجام نخواهد ماند.

گرچه جان بر بلا سپر كرديم

خم به ابروى خود نياورديم

تشنه تيغ آن ابر مرديم

ما كه از عشق برنمى‏گرديم

عشق را راه و رسم اگر دانيم

سرببازيم و رخ نگردانيم

و اما به صفحه آخر

به ميدان آمدم ناشايد گوشه‏اى از ويژگيهاى سياست حسينى را بازگو كنم، تا بگويم سياست خمينى، حسينى بود. اما افسوس قله مرتفع بود و پاى من عاجز از رفتن! دريا عميق بود و من به شناگرى نا آشنا! حال تنها عذر خواهم از ساحت مقدس حسين عليه السلام عزيز و از حضور مكرّم خمينى محبوب، مرا به ناتوانيم ببخشايند. خواستم سخنى در خور شما بگويم، چه كنم بى نوا همين دارد.

والسلام على من اتبع سبيل الحسين عليه السلام

مهدى هادوى

1374 / 2 / 9

پانويسها

1- امام خمينى: كوثر1، مجموعه سخنرانيهاى حضرت امام خمينى، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول، 1371 ش، جلد اول، ص 52.

2- علامه مجلسى، بحارالانوار، المكتبة الاسلامية، تهران، 1358 ه.ق، جلد 44، ص 312 - 311.

3- الف( احمد بن ابى يعقوب: تاريخ يعقوبى، دكتر محمد ابراهيم آيتى، 2 جلد، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ پنجم 1366 ش، جلد 2، ص 177.

ب( دكتر محمد ابراهيم آيتى: بررسى تاريخ عاشورا، كتابخانه صدوق چاپ ششم، 1366ش. ص 51-50.

ج( طبرى: تاريخ طبرى )تاريخ الامم و الملوك( مكتبه‏ارومية، 1358 ق. جلد 4، ص 251.

4- طبرى: تاريخ طبرى، ج4، ص 252

5- آيتى: بررسى تاريخ عاشورا، ص 90

6- سوره قصص، آيه 21

7- دكتر محمد ابراهيم آيتى: بررسى تاريخ عاشوراء، ص 51

8- سوره قصص، آيه 22 - أبى مخنف )لوط بن يحيى الأزدى(: مقتل الحسين، تعليقه حسن غفارى، چاپخانه علميه، چاپ دوم، 1364 ش، ص 11 و 13

9- ابى مخنف: مقتل الحسين، ص 14

10- الف( لقمى: نفس المهموم ترجمه علامة شعرانى، علميه اسلاميه، تهران، 1374 ق، ص

ب( أبى مخنف: مقتل الحسين، ص 64

11- نفس المهموم، ص 82 - مقتل أبى مخنف، ص 64

12- مقتل ابومخنف، ص 64

13- مرجع قبلى، ص 65 - 64

14- مقتل أبى مخنف، ص 66 - نفس المهموم، ص 83

15- مقتل أبى مخنف، ص 67

16- سيد محمد حسين تهرانى: لمعات الحسين، ص 11

17- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 190 - 189

18- تاريخ طبرى، ج 4، ص 377

19- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 192 - 191

20- مرجع قبلى، ص 192

21- مرجع قبلى، ص 213

22- لمعات الحسين، ص 35

23- تاريخ يعقوبى، ج2، ص 193

24- مرجع قبلى، ص 197

25 و 26 و 27- مرجع قبلى، ص 210 - 209

28- بررسى تاريخ عاشوراء، ص 68 - 67

29- تاريخ يعقوبى، ج2، ص 185 - 184

30- مرجع قبلى، 186

31- مرجع قبلى، ص 216 - 215

32- مرجع قبلى، ص 214

33- مرجع قبلى، ص 197

34- مرجع قبلى، ص 215

35- كوثر1، ص 6 - 2

36- مرجع قبلى، ص 11

37- مرجع قبلى، ص 21 - 20

38- همان مرجع، ص 28

39- همان مرجع، ص 34 - 32

40- همان مرجع، ص 38 - 37

41- همان مرجع، ص 39

42- همان مرجع، ص 52

43- لمعات الحسين، ص 11

44- كوثر1، ص 58

45- همان مرجع، ص 77

46- همان مرجع، ص 95

47- كوثر 3، ص 45

48- كوثر 1، ص 52

49- وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى )ره( آخرين صفحه.





...................( Anotates ).................

1) مروج الذهب، ج2، ص 361، بنقل از تاريخ يعقوبى، ج2،ص 74، ترجمه دكتر آيتى.
2) سفرنامه عشق، ص 31، احمد عظمى زاده.