افزون بر اين، روابط ثبوتى بين جهانبينى و فلسفه، فلسفه و مكتب، مكتب و نظام، فلسفه و نظام... مىتواند راههاى غير مستقيمى را براى دستيابى به عناصر دينى پيش پاى ما بگذارد. به اين معنا كه از طريق يك عنصر مربوط به جهانبينى به كشف عنصرى مثلاً در حوزهى فلسفهى اقتصادى اسلام نائل شويم. يا از راه برخى عناصر در فلسفهى اقتصادى اسلام،برخى عناصر مكتب اقتصادى اسلام را كشف كنيم.
با اين وصف دو راه: مستقيم و غيرمستقيم، براى كشف عناصر دينى وجود دارد و راه مستقيم خود به دو شيوه: مراجعه به نصوص دينى با بهرهگيرى از شيوهى فقه سنّتى، و مراجعه به عقل، قابل تحقق است.
تفكيك عناصر جهانشمول از موقعيتى
پس از دستيابى به عناصر دينى به يكى از روشهاى قبلى، بايد عناصر جهانشمول آن را از عناصر موقعيتى تفكيك كرد. در اين امر ابتدا بايد روش دستيابى به عنصر مزبور را مورد توجه قرار داد. اگر آن عنصر از طريق عقل، يا از راه غير مستقيم به دست آمده باشد، قهراًعنصرى جهانشمول خواهد بود؛ زيرا احكام عقلى، كلى و غير وابسته به شرايط هستند. در شيوهى غير مستقيم نيز از يك عنصر جهانشمول به عنصر جهان شمول ديگرى كه با آن ارتباط دارد و نُمُود و نتيجه آن است، منتقل مىشويم. البته بهرهگيرى از شيوهى غيرمستقيم منوط به طى مراحل مربوط به استخراج عناصر دينى، تفكيك عناصر جهانشمول از موقعيتى و طبقهبندى عناصر جهانشمول است،تا پس از رسيدن به يك عنصر از فلسفه بتوان به عنصرى از مكتب دست يافت.
اما عناصرى كه از نصوص دينى به شيوهى فقهى كشف مىشوند، دو نوع مىباشند. برخى جهانشمول و ثابت و گروهى متغير و موقعيتى هستند. زيرا چنان كه قبلاً اشاره شد، امكان دارد برخى از آنچه كه در قرآن كريم، يا سنت معصومانعليهم السلام وارد شده است، با توجه به موقعيت روزگار نزول و فرهنگ مخاطبان آن عصر بوده باشد و اين احتمال به ويژه در سنت معصومانعليهم السلام و بالاخص در امور مربوط به عموم مردم، يعنى امور اجتماعى، بسيار تقويت مىشود.
بسيارى از فقها به صراحت، يا در ضمن بحثهاى اجتهادى خود، اصلى را پذيرفته و به آن عمل كردهاند كه مىتوان از آن به اصالت ثبات، يعنى اصل جهانشمولى عناصر دينى، ياد كرد. آنها هر گاه به حكم و يا مطلبى در دين برخورد كردهاند، آن را امرى مربوط به تمام زمانها و مكانها دانستهاند و به استناد اين نكته به آن فتوا دادهاند. مستند چنين اصلى يكى از دو امر مىتواند باشد: «اصالت اطلاق» و «قاعدهى اشتراك».
«اصالت اطلاق» در دلايل لفظى به كار مىآيد و در علم اصول فقه دليل آن تنقيح شده است. ولى بايد توجه داشت كه مبنايى كه اكثريت فقها در باب «احتمال وجود قرينه» برگزيدهاند و آن را با «اصالت عدم قرينه» نفى كردهاند، مقبول نيست و چنين اصلى به صورت تعبدى يا عقلايى وجود ندارد. آنچه هست «شهادت سكوتى راوى» است، كه با ذكر نكردن قرينه شهادت به عدم آن مىدهد و چنين شهادتى در قراينى كه ارتكازى (1) باشد، وجود ندارد. از اين رو، نمىتوان در موارد احتمال وجود قرينهى ارتكازى اين احتمال را جز با آوردن شاهدى بر عدم آن نفى كرد(2).
پس اگر عنصرى دينى در متون يافت شود و ما احتمال دهيم كه اين عنصر در زمان بيان آن به دليل زمينههاى خاص فرهنگى بيان شده است، با توجه به ارتكازى بودن چنين زمينههايى نمىتوانيم اين احتمال را با «شهادت سكوتى راوى»، يا اصل ديگرى نفى كنيم، بلكه بايد دليلى بر نفى آن بيابيم.
«قاعدهى اشتراك» كه همگان را در برابر احكام اسلامى مشترك اعلام مىكند و اختصاص حكم را به مردمان زمان يا مكان خاصى نفى مىنمايد، دليل معتبرى جز اصالت اطلاق كه وضع آن روشن شد، ندارد. از سوى ديگر، اين قاعده حتى در احكام متغيّر نيز جارى است، يعنى اگر شرايط آن حكم دوباره تكرار شود، حكم به حال خود باقى است. بنابراين، به استناد آن نمىتوان احتمال اختصاص يك عنصر دينى به موقعيت خاص را نفى كرد.
البته اين نكته صحيح است كه شأن دين بيان عناصر جهانشمول مىباشد، زيرا دين مُرسَل از دين نفس الامرى نشأت گرفته كه عارى از عناصر موقعيتى است. ولى بايد توجه داشت كه دين مُرسَل هر چند از يك سو مرتبط به دين نفس الامرى است و اين امر ثبات عناصر آن را اقتضا مىكند، اما از سوى ديگر، براى مخاطبان خاصى نازل شده و در هنگام تبيين و توضيح با توجه به خصوصيات مخاطب بيان گرديده، يا در مقام عمل تطبيق شده است، و نتيجهى اين امر وابستگى آن به موقعيت است. از اين رو، دين مرسل آميزهاى از عناصر جهان شمول و موقعيتى است.(3)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. «قرينه ارتكازى» قرينهاى است كه در اثر وجود فضاى خاص فرهنگى سياسى، اجتماعى، يا ... در ذهن عامهى مردم وجود دارد، به گونهاى كه سخن را همراه آن تفسير و از مُفادش استفاده مىكنند.
2. اين بحث بسيار تخصصى است و بايد در جاى خود مورد بررسى قرار گيرد. (ر.ك: سيدمحمدباقر صدر، بحوث فى علمالاصول، صص 270 - 269).
3. برگرفته از کتاب مکتب و نظام اقتصادی اسلام، استاد مهدی هادوی تهرانی، صص 36-35.