براى ارزيابى اين امر بايد به بررسى هر يك از اين دو گونه ارتباط، به صورت جداگانه، بپرازيم:
1 . ارتباط روش شناختى.
در اين قسم به دو مطلب اشاره شد:
أ. اگر چند دانش داراى روش يكسان باشند و آن روش مورد مناقشه قرار گيرد، همه ى آن دانش ها مورد ترديد واقع مى شوند، مثلاً: مناقشه در روش تجربى سبب ترديد در معارفى مىگردد كه با اين روش به دست مىآيند.
ب . وقتى در يكى از علومِ همروش خطايى كشف شود، خواهيم دانست كه در روش آن علم كه ما را به آن گزاره رسانده، خطايى بوده است. به دنبال آن در همهى آن علومِ همروش ترديد به وجود خواهد آمد.
در توضيح و بررسى اين ارتباط بايد خاطر نشان كنيم كه بىشك ارتباط روش شناختى نمىتواند ثابت كند همهى معارف بشرى با يكديگر مرتبطند، چرا كه همهى معارف بشرى به يك روش بدست نمىآيند و به همين جهت يكى از طبقه بندىهاى متعارف در علوم، طبقهبندى دانشها به لحاظ روشهاى آنها است، مثل روش تجربى، نقلى و شهودى. پس نمىتوان از ارتباط علومِ همروش نتيجه گرفت كه همهى معارف بشرى با يكديگر مرتبطند(1). حال بعد از حصر اين ارتباط در علومِ همروش بايد به بحث دربارهى چگونگى آن پرداخت.
اگر مبانى يك روش مورد ترديد قرار گيرد، بدون شك مجموعهى علومى كه از طريق اين روش به دست آمدهاند، مىتوانند مورد ترديد واقع شوند. بنابراين، ترديدى در صحت بند اول از دو مطلب قبلى نيست. اما اگر در يك گزاره، يا يك بخش از دانشهاى هم روش خطايى كشف شود، اين امر نمىتواند نشانگر خطا در مبانى آن روش باشد. زيرا اگر در يك گزارهى تجربى خطايى آشكار گردد، اين كشف خطا نيز از راه همان تجربه صورت مىگيرد. چون فرض اين است كه تجربه روش معتبر در آن دانش مىباشد. يك فقيه نيز با همان روش كه به حجيت خبر «عادل» معتقد شده، آن را ابطال مىكند و به حجيت خبر «ثقه» ملتزم مىشود. پس در اين گونه موارد، خطا به شيوهى استفاده از روش مربوط است، نه مبناى روشى(2). با اين وصف، ادعاى بند دوم قابل قبول نيست.
پس اين مدعاى كلى كه «معارف بشرى در ارتباطند»،از ديد ارتباط روش شناختى، تنها به صورت موجبهى جزئيه مورد قبول است، يعنى برخى از معارف بشرى با هم ارتباط دارند و چنين نيست كه يك تغيير در گوشهاى از معارف، موجى ايجاد كند كه كران تاكران معارف ديگر را تحت تأثير خود قرار مىدهد.
2 . ارتباط دانشهاى پسين و پيشين.
در اين باب، سه نوع ارتباط تصوير شده است: أ. ارتباط ذرهاى يا گزارهاى، ب . ارتباط مفهومى، ج . ارتباط هندسى.
ما ارتباط گزارهاى را فى الجمله مى پذيريم. يعنى برخى گزارهها در برخى گزارههاى ديگر تأثير مىگذارند. ارتباط مفهومى در واقع به همان ارتباط گزارهاى بازمىگردد و ارتباط مستقلى نيست؛ مثلاً در مثال وحدت حق تعالى - كه در بيان ركن دوم نظريهى قبض و بسط به آن اشاره شد - اگر كسى به «وحدت عددى(3)» و ديگرى به «وحدت حَقّه» قائل شود، اين دو فهم و دو مفهوم، بازگشت به دو قضيهى متفاوت مىكند. زيرا همچنان كه در منطق آمده است ما دو نوع قضيه داريم: قضيهى ملفوظه و قضيهى معقوله. قضيهى معقوله همان صورت قضيه در ذهن و مفاد واقعى قضيه است. قضيهى ملفوظه صرفاً حكايت از آن قضيهى معقوله مىكند. بنابراين، با تغيير معناى وحدت در ذهن، قضيهى معقوله تغيير مىيابد، هر چند در ظاهر، قضيه ملفوظه بدون تغيير باقى مانده باشد. پس اگر در مثال «خدا واحد است» دو شخص، دو مفهوم متفاوت از وحدت داشته باشند، در واقع دو قضيه در ذهن آنها وجود دارد. هر چند به ظاهر، يك قضيه را بيان مىكنند. پس اين قسم از ارتباط، به همان ارتباط گزارهاى باز مىگردد.(4)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1) اين توضيح از اين جهت حايز اهميت است كه بدانيم تعبيرات نظريه در اين مورد، مبهم بوده و حتى در بسيارى موارد آنچنان با كليت بيان شده كه تمام علوم مختلف و غير هم روش را نيز زير چتر يك پيوند ناگسستنى قرار داده است. شايد به ذهن برسد بخشى از كليت ارتباط معارف را همين ارتباط روششناختى و بخش ديگر را انواع ارتباطهاى ديگر تأمين مىكند، ولى بايد گفت اولاً: در ارتباط دانشهاى پسين با دانشهاى پيشين نيز - كه در نهايت، ارتباط گزارهاى خواهد بود - خواهيم گفت: اين امر كليت ندارد و بسيارى از گزارهها با بسيارى ديگر بيگانهاند. و ثانياً: اساساً خود اختلاف روش در تحصيل علوم، بسيارى از معارف را با يكديگر بيگانه مىسازد. يعنى از سويى، تفاوت موضوعات علوم و از سوى ديگر، اختلاف روشها، و همچنين نبود وجه اشتراك در موضوع يا محمول، بسيارى ازمسائل و گزارههاى موجود در معارف بشرى را از همديگر جدا و غير قابل پيوند مىسازد.
2) ر.ك: ملكيان، القبض و البسط، صص 244 - 243 )مجلة المنطق، العدد 113).
3) وحدت عددى همان «يك» در مجموعهى اعداد است. به عبارت ديگر، يكى است كه براى آن دو تصور مىشود. وحدت حَقّه يكى است كه دو براى آن تصور نمىشود و در آن واحد و وحدت يكى هستند. (ر.ك: علامه طباطبايى، بدايةالحكمة، مرحله 8، فصل 2)
4) برگرفته شده از کتاب باورها و پرسش ها، ص 143-141، اثر استاد مهدی هادوی تهرانی.